خیلی وقت پیش. صحبت از خیلی وقت پیش است. در سرزمین اسرائیل. پسر! عالی نمیبود اگر در آن موقع وارد کسب و کار املاک و مستغلات میشدی؟ صبر کن یک لحظه … دامادم میگوید این ماجرا مربوط به ۲۲۰۰ سال پیش است. جارد کوشنر. آدم زرنگ. آدم خیلی زرنگ. منظورم این است که با دختر من ازدواج کرده، درست است؟ خب او به من میگوید که اسکندر کبیر لشگر یونان را به آنجا برد، و همهچیز مدتی خیلی خوب بود تا اینکه دیگر نبود. شبیه محلهی آستوریا در کویینز است، نه؟ دارم شوخی میکنم بابا. یونانیها آدمهای خوبی بودند. آدمهایی خوب خوب. به هر حال، شاه بعدی؟ آنقدر هم خوب نبود. آنتیوخوس. آدم بدی بود. آدم بد بد. شروع کرد به یهودیان امر و نهی کردن. فکر میکنی چه عاقبتی داشت؟ دخترم، ایوانکا، حالا یهودی است و باید دهنام را ببندم. دوباره شوخی کردم بابا. من بهترین نوههای یهودی را دارم.
خب، آنتیوخوس شروع کرده کارهای عجیب و غریب کردن. کارهای واقعا شرمآور. مثلا به یهودیان میگوید که بروند ورزشگاه و لخت لخت توی مسابقات شرکت کنند. از آن کارهای کثیف آنتونی وینتری. میدانید من با او چه کردم که از همان اول گوشی دستاش بیاید؟ بگذارید بهتان بگویم، هوما انتخاب درستی کرد. خیلی بهتر هم میتواند عمل کند. خیلی خیلی بهتر. دختر زرنگ. و خوشگل. موهای بلند سیاه. سبزه. بدن محشر. منظورم این است که میتوانی بگویی میرود باشگاه، بر خلاف خپلهای دمکراسـ… صبر کن! باید کمی حرارتاش را بیاورم پایین. یاد قرصهای نعنا افتادم.
خب آنتیوخوس؟ آدم بد. و مریض. واقعا مریض. سعی کرد معبد اورشلیم را بیحرمت کند. شنیدم این کار را با خون خوک انجام داد. مثل پودستاهای واقعی. خب امروزه این معبد چه قیمتی دارد؟ کاندو است؟ توی اجارهنامهاش کلی میثاق و عهدنامه هست؟ آیا اجارهاش مورد کنترل و نظارت است؟ باید بهتان بگویم، نتانیاهو؟ محشر. آدم بینظیر. بهترین. اما اقتصادش؟ بگذارید ازتان بپرسم، چهطور میشود اقتصاد کشوری پر از یهودی را به [سانسور] داد؟ درست نمیگویم؟
برگردیم به روایت. من بهترین روایتهای تاریخی را میگویم. بهترین را. خب یک آدمی هست به نام ماتاتیاس، و پسرهاش هم یک مشت آدم قوی بودند. خودشان را مکابی مینامیدند. و کارهای آنتیوخوس را دوست نداشتند. آدمهای واقعا قویای بودند این پسرها. منظورم این است که داریم اینجا از جزیرهی استیتن حرف میزنیم. خب آنها شروع کردند جنگیدن با یونانیها. صبر کن! آدمهای من دارند میگویند که آنها سوریهای بودند. بابا! اگر میخواهید من به جلسات ادارهی اطلاعات بروم، پس لااقل بگذارید این داستان را تمام کنم؟
خب پسر ارشد ماتاتیاس. یهودا مکابی. ژنرال بزرگ. ژنرال خیلی بزرگ. جنگنده بود. او به فیلهای سوریهای یونان حمله میکند. میتوانم چیزی ازتان بپرسم؟ کدام آدم احمقی فیل میآورد توی ارتش؟ نه وقتی من رئیسجمهور باشم، به شما قول میدهم. خب یهودیان بردند. خیلی بردند. بعد از مدتی یهودیان به مکابیها گفتند: «بابا! بسه بردن! من خسته شدیم از بس بردیم!».
و بعد برگشتند به معبد، و معبد هم کاملا به هم خورده بود. فاجعه بود. غمناک بود. خیلی غمناک. اما یک چیزی را میدانید؟ آنها تعمیرش کردند. و حالا بهتر است آن شمعهای بزرگ را روشن کنند. اما این رو داشته باشید: آنها فقط برای یک روز نفت کافی دارند. میدانید من چه میگویم؟ بکن. یک لوله بکش. به او دیوانههای محیطزیستی گوش نکن. آنها چه میدانند؟ اما به هر حال، نفت بیشتر عمر میکند. مثلا هشت روز. نفت محشر. خیلی محشر. نفت عالی. نفتی که داشتند؟ بهترین بود. بهترین. میتوانیم معجزه بنامیماش؟ نمیدانم. من این قواعد را نساختهام. یکی از آن چیزهای خوشمزهای که شبیه کلوچه است را رد کن بیاد.