اگر در اسرائیل زندگی کنید،‌ همه‌ جا جان-باخته می-بینید

تصویر: رصدخانهٔ پرندگان بیاد شش سرباز بخاک افتادهٔ در پناهنگاه پرندگان ایلات. (اهدائی نویسنده)
تصویر: رصدخانهٔ پرندگان بیاد شش سرباز بخاک افتادهٔ در پناهنگاه پرندگان ایلات. (اهدائی نویسنده)

ما مرگ عزیزان‌مان را گرامی نمی‌-داریم؛ بلکه عمری که به زنده بودن و عشق ورزیدن، پیش از آنکه از دست ما بروند، گذراندند را گرامی می-داریم.

اگر در اسرائیل زندگی کنید، می-بینید همه جا جان-باخته می-بینید.

آنها را در چهرهٔ کسانی که دیدار می-کنید می-بینید، کسانی که عاشق‌ آنها بودند.

(پدری سوگوار در شهر «مودیعین»، در سوگ پسر خود، «لاوی لیپشیز» گفت، «پسر من چیزی بیش از جسارت مردن داشت؛ او جسارت زنده بودن داشت». «همسایه-ام در اورشلیم در سوگ پسر خواهرش، «بن زوسمان» گفت «پسر خواهرم آنقدر مهربان بود، آنقدر مهربان بود».

آنها را در مکانهایی که آنها را به یاد شما می-اندازند، می-بینید.

[این‌روزها وقتی از «شادموت مهولا» می-گذرم، به یاد «نآران اشهار»، از ساکنان آنجا می-افتم. نآران سه ماه پس از آنکه یک کلیه-اش را اهدا کرد کشته شد. وصیت کرده بود اعضای بدنش را به مردمانی که نیاز داشتند بدهند. زنش که تازه بیوه شده بود، از مردم خواست دعا کنند مراحل پیوند اعضا با موفقیت انجام شود. «نآمان خوشوقت است که امروز کلیهٔ دومش را اهدا کند.»]

گاهی هم آنها را در جاهایی که انتظار ندارید می-بینید.

چند هفته پیش از کنار پناهگاه پرندگان ایلات می-گذشتم، از پیچیدن در بیراهه-های اطراف دریاچه لذت می-بردم که آنها را دیدم: شش عکس از ساختاری چوبی آویزان بود و خاطرهٔ روزی مملو از دود و خون و فقدان را زنده می-کرد. هنوز آن روز را بیاد دارم – ۱۱ مه ۲۰۰۴. گرچه انتفاضه تا آنزمان ما را با خبرهای بد و سوگ‌های دردناک، آبدیدهٔ کرده بود اما آن روز انعکاس دیگری در خاطره-ها داشت.

آن شش مردی که یادشان در پناهنگاه پرندگان ایلات گرامی داشته شده، آنروز با همقطاران خود به محلهٔ «زیتون» غزه رفته بودند و مصمم بودند کارخانهٔ تولید راکت دشمن را نابود کنند. پس از ماهها حمله-های بی-وقفهٔ راکتی به روستای یهودی «گوش کاتیف»، و نواحی مسکونی مجاور غزه، صبر ارتش به سر رسیده بود.

با نهایت تأسف، این شش تن هرگز به مقصد نرسیدند. خودرو زرهی آنها در میان راه هدف بمب قرار گرفت و سوخت. دشمن پیکر آنها را ربود و اهانت کرد و نیروهای دفاعی تنها پس از حمله-ای عظیم به داخل خود محلهٔ زیتون موفق شد جسد آنها را بازگرداند. روزنامه-ها آن روز را «فاجعهٔ تانک» نامیدند. متأسفانه این نام به سرعت به «اولین فاجعهٔ تانک» تبدیل شد چرا که درست روز بعد، فاجعهٔ تانک دیگری در پی آمد.

خاطرهٔ‌ آن روز، در سکوت پناهگاه پرندگان، خاطره-ای غریب و بی‌مانند، بفهمی نفهمی کریه بجا ماند. خون-ریختن را آسمان باز و دریاچه-های آرام و آواز پرندگان چکار؟ چرا می-بایست خاطرهٔ چنین خشونتی را به چنین محیط آرامی آورد؟

اما مسأله البته دقیقا همین است:‌ ما مرگ عزیزانمان را گرامی نمی-داریم، بلکه عمری که به زنده بودن و عشق ورزیدن، پیش از آنکه از دست ما بروند، گذراندند، را گرامی می-داریم. یکی از آن شش تن، «آدرون اَمار» از اهالی شهر ایلات، عاشق طبیعت بود. و همین شد که خانواده-اش تصمیم گیرفت یاد او و یاد رفیقان بخاک افتادهٔ او را با افزودن به تجربهٔ دیگر عاشق طبیعت، که برای تماشای پرندگان به این بیابان بازمی-گردند، گرامی بدارد.

متن کامل را در لینک زیر مطالعه کنید
https://blogs.timesofisrael.com/when-you-live-in-israel-the-fallen-are-everywhere/?_gl=1*12g69ct*_ga*MTMzNTcxOTIxNi4xNjY3NjAwNzk4*_ga_RJR2XWQR34*MTcxNTY2NjI0OS4yMjg2LjEuMTcxNTY2NjM5NS4wLjAuMA..

 

 

 

ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ
«راشل» از ساکنان قدیمی اورشلیم و از علاقمندان سرسخت اجتماع انسانی و روحانی رنگارنگ این شهر است. وی اخیرا فوق لیسانس خود را در تاریخ آمریکا به پایان رساند و همچنان به جستجوی خویش در یافتن پاسخ به سوالاتی در زمینه مذهب، عواطف، و روابط اجتماعی در زندگی واقعی ادامه می دهد.
ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ