بازگشت و آغازی دوباره: بازمانده گان هولوکاست، سازنده گان اسرائیل

پنجشنبه گذشته یادبود هفتاد و پنجمین سال آزادی آشویتس و روز بین المللی فاجعه هولوکاست با حضور سران بیش از پنجاه کشور جهان و جمع وسیع بازمانده گان و پژوهش گران و مورخین این فاجعه در موزه ید واشم در اورشلیم برگزار شد.

سران جهان یکی یکی وارد اسرائیل شدند. کشمکش های سیاسی چند تن از رهبران میهمان و تلاش اخیر برخی از اینان در دست درازی به روایت هولوکاست نیز بخشی از خبرهای این مراسم شد. پوپولیسم ارزان و فرصت طلبانه ماکرون نیز هوچی گری چند ساعته مطبوعاتی را برای او فراهم آورد که با برخورد خردمندانه و شکیبایی نیروهای انتظامی یهودی -عرب اسرائیلی اورشلیم آرام گرفت. ماکرون عذرخواهی کرد اما در همان چند ساعت نیز روزنامه نگاران فرانسه زبان اسرائیلی بس حرفه ای از خجالت ماکرون در آمدند که اگر مشکل محبوبیت انتخاباتی داری و سخت در مضیقه ای و اگر در رقابت با دیگر سران حاضر در این مراسم بر سر رهبری منطقه کم می آوری…. اینجا در این مکان و زمان دردناک جایش نیست.

کمی بنویسم ید واشم کجاست.

ید واشم بزرگترین موزه یادواره و اسناد آرشیو شده فاجعه هولوکاست در جهان است. هر سندی درباره این فاجعه بشری بخواهید در اینجاست و هر مورخ به نامی که درباره این فاجعه بشری تحقیق می کند یا فعال در این سازمان است و یا در ارتباط تنگاتنگ با این موزه و هر آنکس که نیاز به کمک و یا راهنمایی در این زمینه را داشته باشد این موزه – آرشیو عظیم به کمک و یاری او می آید. از سایت این موزه دیدن کنید. برایتان سایتی به فارسی نیز تدارک دیده اند.

ید واشم باغی است کوهستانی که در بالای کوه های اورشلیم بنا شده. باغی است پر است از سروهای بسیار بلند. هر درخت در این باغ نام شخصی را بر خود دارد. نام نجات دهنده ای. درخت شیندلر هم در همین باغ کاشته شده و هزاران درخت دیگر به یاد و نام نجات دهنده ای. عبارت “ید و شم” درعبری به معنای یاد و نام کسی است.

به کنار هر کدام از این درختهای بلند که می رسی و نام هر کدام را که می خوانی نمی توانی کدیشی – مرثیه یهودی – برایشان و به یادشان نگویی.

در همان قدمهای اول ات در این باغ، سکوت حاکم در مسیر سروها به تو می فهماند که در در آرامگاهی قدم برمی داری.

به دروازه عظیم ورودی که می رسی دروازه های سیم خاردار آهنین و دهشتناک موزه ضربه مهلک آخر را به وجودت می زنند و نفست را به شماره می اندازند و در سکوت به تو می فهمانند به کجا آمده ای.
ید وشم گورستان است.

ید واشم در ارتفاعات کوه هرتصل در اورشلیم بنا شده. سبز است و آرام و تا پا به باغ می گذاری نسیمی سبک به استقبالت می آید و آرام آرام در کنارت قدم بر می دارد. از آن ارتفاع در سکوت سروها می توانی تمام اورشلیم را تماشا کنی. همانجا آن بالا در نسیم کوهستانی و سکوت گورستان سرسبز در پشت سرت و نمای دور اورشلیم در پیش رویت برای همیشه در یادت می کارد از کجا آمده ای و به کجا تعلق داری.

هرکدام مان و با روایتهای تلخمان.

حقیقتی بس تلخ. همه مان زخم خورده یهود ستیزی کشوری هستیم که از آن آمده ایم. هر کدام با تاریخ خود و شدت و حدت خود.

یاد بار آخری که در ید وشم بودم می افتم. با میهمانی ایرانی و غیر همکیش.

هر بار که در این باغ قدم می زنم و هر بار که میهمانی همراهم است به یاد نوشته های جلال آل احمد و واژه گانش در بازگشت از عزرائیل و درجه فهم و درکش از فاجعه می افتم. هر بار دلم به درد می آید و هر بار از خودم می پرسم چطور جامعه کلیمیان ایران به این آدم اجازه دادند اینطور بنویسد. چطور. چطور جوابش را ندادند. و هر بار نیز به خود پاسخ می دهم از پاسداری حرمت و حلم همیشگی شان بوده.
بگذر. حالا تو با میهمانان ات و دوستان با وفای ایرانی ات این را تغییر بده.

بهار سال پیش بود. با میهمانم از سراشیبی تندی پایین می آمدیم و مرد اسرائیلی تنومندی و احتمالا یکی از کارکنان موزه با میله پرچم اسرائیل بر دوش از همان سراشیبی بالا می آمد. ما دوتا را که دید لبخند گرمی بهمان زد و به عبری گفت این پرچم را بهتان بدهم؟ با لبخندی سر تکان دادم و به عبری گفتم نه مرسی. اما سپاس از تو.

فکر می کرد بازدید کننده و توریست از کشوری دیگر هستیم. ما ادامه دادیم و او هم به راه خود اما هرکدام مان هنوز چند قدمی برنداشته بودیم دوباره رو به هم کردیم. بازگشت و پرچم را در آورد با دقت تا کرد، آن را بوسید و با دو دست به همراه من تقدیم کرد. اشک به چشمانم نشست. هر دو مرد بدون آنکه همدیگر را بشناسند و این بداند که آن یکی از کجا آمده – ایرانی که خود مجبور به فرار از کشورش شده …هم من و هم همراهم – بدون آنکه ما هم داستان او را بدانیم، این دو مثل دو برادر همدیگر را در آغوش گرفتند مردانه به کتف یکدیگر زده همدیگر را بوسیدند و بعد این به راه خود ادامه داد و ما نیز به راه خود.
پرچم اسرائیل را به یادگار به همراه من داد و در میان باغ ناپدید شد.

همه اینها را گفتم تا بگویم این بار از هولوکاست می نویسم. اما از زاویه ای دیگر. از آنها که زنده ماندند. از بازمانده گان. چقدر از آنها می دانید؟ مطمئنا هیچ.

همانها که شماره بر روی ساعد دستشان دارند. تعدادشان این روزها بسیار اندک است. هفتاد و پنج سال از پایان گذشته.

اولین تجربه من از این شماره های بر روی دست به سالهای کودکی پیش از انقلاب باز می گردد. تابستانها که با خانواده ام به اسرائیل می آمدیم. همه جا می دیدی شان. اولین بار بر روی دست خانم گارسون بسیار مهربان هتل اقامت مان دیدم که هر بار چقدر گرم و مهربان می ایستاد با پدرم به عبری و با مادرم به انگلیسی صحبت می کرد و چقدر ما بچه ها را دوست داشت. مادرم به زبان ساده و با هزار سانسور که مبادا ما بچه ها کپ کنیم برایمان از این فاجعه باز گفت و آنکه این بانو یکی از بازمانده گان این فاجعه است. سالها بعد که پدر و مادرم با هزار برنامه از پیش ریخته شده من را تنها از ایران به اسرائیل فرار دادند اولین دوستانم – دست سرنوشت -همین بازمانده گان جنگ جهانی دوم بودند.

یودیت نویسنده رمانهای عاشقانه، نخشون نگهبان لابی منزل پدر و مادرم در اسرائیل که به بن گوریون بسیار شباهت داشت، الی شکارچی نازی ها… از او پیشتر در مقاله “بدون تیتر” یاد کرده ام، پاملا رییس یکی از مهمترین کلاسهای زبان عبری تل آویو و موسادی پیشین و خیلی های دیگر.

همه شان شیلکا صدایم می زدند. شیلاجان به ییدیش! همینها، همین آدمهای شماره به دست در نبود خانواده ام محکم و وفادار مانند خانواده در کنارم ایستادند. تا ریشه بگیرم و تا مبادا تنها بمانم. باوجود آنکه من خانواده بزرگی در اسرائیل داشتم. می دانستند تنهایی و بی کسی و به دور از خانواده و آنچه بر آدم می رود یعنی چه و چقدر تلخ است. هزار بار تلخ ترش را می دانستند.

هر سال با فرا رسیدن روز بین المللی هولوکاست رسانه های فارسی زبان نیز به این واقعه می پردازند اما فقط به مرده گان و بازداشتگاه ها.

وقت آن است این بار نگاه ها را به زاویه ای دیگر معطوف کرد. به سوی بازمانده گان این فاجعه. یهودیانی که زنده ماندند و به اسرائیل آمدند و با تمام وجود در سازندگی و برپایی و بقای اسرائیل نقش خطیری ایفا کردند. همانها که اسرائیل را از بیابان به کشوری ممتاز و الگو مبدل ساختند. وقتش رسیده این بار از آنان صحبت کنیم. آنان که از خاکستر برخاستند و در سرزمینی دیگر تاریخی ساختند الگوی دیگر جوامع.

سال 1985 است. خنا یبلونکا Hanna Yablonka در یکی از روتین های هفتگی فنجان قهوه و گپ با پدرش پدر از او می خواهد حالا که رساله اش را تمام کرده بهتر است تز دکترایش را راجع به بازمانده گان جنگ جهانی دوم بنویسد. پدر و مادر خنا یبلونکا پزشکان متخصص به نامی در اسرائیل بودند و هر دو نیز از بازمانده گان جنگ. مادرش بازمانده آشویتس بود. خنا با آنکه در اسرائیل و در مهد آزادی بدنیا آمده بود و اسرائیلی تمام عیار به حساب می آمد اما وسعت تراژدی و کابوس را از خانه می شناخت.

خنا از این خواسته استقبال کرد و در این توهم بود که حالا می تواند براساس انبوه مقاله و رساله و دکترا در این زمینه پژوهش و نوشته شده وی نیز دنباله آن را بگیرد و از گوشه ای آن را ادامه بدهد.

خود چنین تعریف می کند هنگامیکه به سراغ استاد راهنمایم یهودا باوئر رفتم در جوابم گفت ברוך השם – خدا را شکر- منجی این کار مقدس بالاخره پیدا شد.

پرفسور خنا یبلونکا استاد تاریخ دانشگاه بن گوریون و مورخ ارشد موزه جنگجویان قیام گتوهای ورشو و یکی از مهمترین مورخین تاریخ نگاری هولوکاست می گوید: تا آن موقع پژوهشی درباره موضوع چنین خطیری و پرداختن به بازمانده گان هولوکاست در اسرائیل نه در بخش تاریخ و نه در بخش جامعه شناسی صورت نگرفته بود.

هیچ.

هیچکس دیگر نمی خواست راجع به آن صحبت کند فکر کند و یا به یاد بیاورد. نه بازمانده گان و نسل جدید پس از آن. همه فقط رو به سازندگی و ساخت کشور داشتند و آن زمان هم که جنگی جدید از راه می رسید و اسرائیل مورد حمله قرار می گرفت همه به مرزها سرازیر می شدند تا از مرزهای کشور دفاع کنند. با چنگ و دندان چه در زمان صلح و چه در زمان جنگهای بعدی در حال دفاع از بقایشان بودند. وقتی و انرژی برای گذشته نداشتند.

پرفسور یبلونکا از پایه و ابتدا آغاز به کار کرد. می گفت آرشیوهای اسرائیل پر و مملو بودند از کارتن ها و ردیف ردیف قفسه های پر از اسناد نشسته به انتظار که روزی دستی به سراغشان بیاید و آنها را بیرون بکشد و زنده کند. و بعد مصاحبه ها با بازمانده گان. یکی یکی و ضبط هرکدامشان.

یهودیانی که بازماندند و به اسرائیل آمدند و اسرائیل را ساختند.

پرفسور خنا یبلونکا مستمر و پی در پی تکرار می کند برپایی کشور اسرائیل برای اینها خلقت دوباره جهان بود.

پرفسور یبلونکا مسئله مهاجرت را بسیار مطالعه و مورد تحقیق قرار داده و می گوید این گروه مهاجر روایتی نادر و متفاوت از تمام دیگر مهاجرتهای بشریت است که در تاریخ صورت گرفته. گروه مهاجری که آرزوی هر کشور مهاجرپذیری است. به محض ورود به کشور به واسطه شاخصه های اجتماعی فرهنگی و حتی روانی اش به مرکز و هسته اصلی سازندگی در کشور تبدیل شده است. کشوری که اسرائیل نام دارد و مهاجرانی که بازداشتگاه های نازی ها را پشت سر گذاشته اند.

پرفسور خنا یبلونکا می گوید برپایی و وجود کشوراسرائیل برای اینها בריאת העולם ” آفرینش” بود. یبلونکا فصل اول تورات ” آفرینش ” را به یاد همه مان می آورد و آن جملات اول این فصل کتاب مقدس به عبری را. “جز سیاهی و آشوب هیچ نبود و جهان را ظلمت و سیاهی فرا گرفته بود…… و بعد آفرینش.”
آن سرزمینی که به آنها خیانت کرده بود و آنها را به موجوداتی فاقد هویت و حقوق انسانی تبدیلشان ساخته بود همینها در کشور اسرائیل در سرزمین پدری مسئول سازندگی کار و بار و پیش برندگی و ادامه بقا شدند و حتی آسمان باز و افق امید را برای خانواده یهودیت در جهان فراهم ساختند.

یبلونکا می گوید برپایی کشور اسرائیل آنچه را که هولوکاست برای یهودیان اروپا داغان ساخت، اسرائیل سرزمین پدری برایشان نقطه آغازی تولید می کرد. نقطه صفر هر یهودی که بازمانده گتوها، قیامهای گتوها و کشتارها در این سلاخ خانه ها، گرسنگی و مرگ و میر در گتوها، بازداشتگاهای مرگ و کار و نابودی خانواده جامعه شان بودند و برپایی اسرائیل و صیونیسم برایشان خلقت عالم و آغازی از نو بود.
از آن به بعد باهم و برای هم و سخت وفادار به یکدیگر. همه از یک خانواده و یک کشور و یک سرنوشت….. که هنوز هم هر بار به اسرائیل می آیی آن را به عینه و آشکار از تک تک شهروندان اسرائیلی می بینی.

توصیه می کنم فیلمهای آرشیوی از آن هنگام که برپایی کشور اسرائیل اعلام می شود را تماشا کنید و ببینید چطور پس از اعلام این خبر اسرائیلی هایی که در آن زمان در اسرائیل بودند و فیلمهای سالهای بعد نیز با بازمانده گان و مهاجران دیگر کشورها در بزرگداشت این روز در وسط خیابانها در حلقه های بزرگ دست در دست هم می چرخند می رقصند و شادی و پایکوبی می کنند.

پرفسور خنا یبلونکا روایتهای شفاهی به کرات تکرار شده بازمانده گان از پایان جنگ جهانی دوم را به شهادت می گیرد و چنین یادآور می شود آن روز 17 ژانویه معروف که پایان جنگ اعلام شد و همه در سراسر جهان به خیابانها ریختند و گلها بر سر لوله تانکها گذاشته شد و مردم شادمانه همدیگر را در خیابانها می بوسیدند و می رقصیدند و برایشان V Day بود ،همان روز غم انگیز ترین و دهشت بارترین روز زندگی بازمانده گان هولوکاست بود. دنیا جشن می گرفت و شادمانی می کرد اما بازمانده گان که از بازداشتگاه ها بیرون می آمدند تازه در می یافتند که همه چیز همه چیز همه چیز را از دست داده اند. همه چیز پاک شده. خانواده هایشان، خانه هایشان، تاریخ شان هویتشان. همه چیز و فقط آن آدم باقی مانده.

تک.

یهودی بازمانده با چشمانی خشک و وجودی تکیده تازه شکست، نابودی و محو شدن جامعه اش را در می یافت. دیگر چیزی به نام جامعه یهودی در اروپا باقی نمانده بود. همه قتل عام شده بودند. عظمت سیاهی، قساوت بشری و پلیدی تازه چهره خود را به این بازمانده گان که خود زمانی چهلچراغ های کشور خود بودند نشان می داد. اروپا تاراجشان کرده بود پاکشان کرده بود و هیچ برایشان باقی نگذارده بود.

پرفسور یبلونکا پاتک بعدی را می زند جنگ تمام شد همه به خانه هایشان بر گشتند و روتین ها از سر گرفته شد اما برای یهودی بازمانده هیچ چیز برای ادامه وجود نداشت همه را از او گرفته بودند. حتی خانه ای نداشت تا به آن بازگردد همه چیزش را از او گرفته بودند. او فقط یک شماره در اروپا بود. از سه میلیون جمعیت جامعه یهودیان لهستان فقط دویست و پنجاه هزار نفر باقی ماندند. آلمان لهستان مجارستان هلند بلژیک ایتالیا فرانسه اتریش یونان ادامه بده تا آخر.

پرفسور یبلونکا می گوید براساس داده ها پیش از ورود بازمانده گان به سرزمین اسرائیل دو میلیون اسرائیلی در همین سرزمین زندگی می کردند و با پایان جنگ از سال 1945 تا 1961 اکثر بازمانده گان هولوکاست به اسرائیل می آیند. جالب اینجاست باوجود آنکه امریکا دروازه های پذیرش مهاجرت را به روی این بازمانده گان باز می کند اما اینان مهاجرت به اسرائیل را ترجیح می دهند و به اسرائیل می آیند.
خنا یبلونکا تاریخچه مهاجران بازمانده جنگ جهانی دوم را چنین توصیف می کند جمعیتی با کیفیتی بسیار بالا که آرزوی هر کشور مهاجرپذیری است. تحصیل کرده بودند وبا توانمندی غیر قابل تصوری – از آن ظلمت بیرون آمده بودند- وارد اسرائیل شدند. جمع کثیری از همین مهاجران بلافاصله به تحصیل و پژوهش در رشته پزشکی می پردازند و پزشکی اسرائیل را پایه گذاری می کنند.

حالا می فهمید؟

جمع کثیری از آنان وارد یگانهای آموزش خلبانی ارتش اسرائیل می شوند و خلبانهای بسیار آزموده ارتش اسرائیل را تشکیل می دهند.

این جمعیت با وجود آنکه کشاورز نبوده و کشاورزی نمی دانسته با آمدن به اسرائیل همگی بر روی زمینهای کشاورزی به کشاورزی می پردازند آن را می آموزند و حتی به سراسر جهان سفر میکنند تا آنچه در جهان است از دامداری و کشاورزی ببینند و فرا بگیرند و با آزمون و خطا و کوشش های خستگی ناپذیر بهترین روش و محصول را خودشان بیافرینند. در صنعت و کارخانه و مراکز تحقیقاتی و پژوهشی که مثل قارچ رشد می کردند تمام تلاش شان بر این بود در هر زمینه اول خود خودکفا باشند و بعد برای دیگر مردم جهان کمک رسان و الگویی برای ادامه کار. بدین طریق دیسیپلین کار نوآوری کوشش و پیشرفت را همه شان در اسرائیل پایه گذاردند. درس بقا!

بنا بر پژوهش های یبلونکا سن مهاجران و جنسیت این گروه بازمانده گان هولوکاست نیز شاخصه مهم دیگر این مهاجرت ویژه است.

یبلونکا می گوید میانگین سن این جمع در سالهای 48-1946 پانزده تا 29 ساله بود و غالبا همه مردان بودند. سالهای بعد(60-1948) جمعیتی میان 17 تا 44 ساله به اسرائیل آمدند. دلیل را چنین توضیح می دهد. آسیب پذیرترین قشر قربانی شده کودکان بودند. همه قتل عام شدند. سنین 5 تا 14 ساله به هیچ عنوان در میان این جمع دیده نشده. پاک شده. یبلونکا می گوید بازمانده ای از 44 سال به بعد نیز به ندرت دیده می شد و پنجاه به بالا که اصلا صحبتش را نکن همه قتل عام شده بودند.

یبلونکا نیز می گوید بیشتر مهاجران هولوکاست به اسرائیل مرد بودند و کمتر زنان. دلیلش هم بسیار واضح است. مردان راحت تر می توانستند فرار کنند اما زنان که در آن موقع کودکی در یک بغل داشتند و کودکان دیگر در کنارشان و حاضر نبودند از اینها جدا شوند غالبا یکسره با فرزندانشان به اتاقهای گاز فرستاده می شدند.

اروپای بعد از جنگ ییلاق و قشلاق می کرد و جا به جا می شد و به خانه برمی گشت و یهودیان اروپا جایی برای بازگشت نداشتند. نمی دانستند اسرائیل واقعا چطور جایی است فقط تصویری در ذهن از سرزمین پدری داشتند و فقط آنکه در تفیلاها – دعاها– در کنیساهای اروپا به عبری می گفتند و آرزو می کردند سال دگر در اورشلیم.

ایتسخاک تصوکرمن Yitzkhak Tzukermann یکی از رهبران مبارز قیام گتوهای ورشو در خاطراتش در سال 1946 می نویسد” آنچه آن گروه کوچک بازمانده گان هولوکاست را به جلو هل می داد انگیزه بقا بود و بس که پس از ما کسی بماند و حلقه زنجیر ادامه مان پاره نشود مطمئن باشیم ما آخری نخواهیم بود و بعد از تو دیگری ادامه خواهد داد.”

خواننده فارسی زبان من، یادت نرود همین بازمانده گان با ورودشان به سرزمین اسرائیل جنگ خونین و پرتلفات 1948 که بعدها جنگ استقلال اسرائیل نام گرفت را تجربه می کنند. نیامده و همچنان تراما زده از فاجعه هولوکاست، شبیخون اول را تجربه می کنند مجبور می شوند اسلحه به دست گرفته با چنگ و دندان از هستی و بقایشان دفاع کنند. پرفسور یبلونکا می گوید دو سوم ارتش اسرائیل در همین جنگ را بازمانده گان زن و مرد هولوکاست تشکیل می دادند.

دادگاه آیشمن در سال 1961 نیز نقطه عطف سنگینی دیگر در تاریخ کشور اسرائیل و این جمع بازمانده در اسرائیل را دارد. باید روزی ریز به ریز به این دادگاه و روایات مستند شده اینان در اسرائیل بپردازم. این بساط ندانسته و نفهمیده لحاف چهل تکه هانا آرنت باید کمی جمع و جورتر گردد. مدتی است نوع جدید جلال آل احمدی ها و با بیرق هانا آرنت دوباره به خطا می برند. با نگاهی تاریخی و درست مستند و پژوهش شده به همین بازمانده گان هولوکاست و حتی دوستان هانا در اسرائیل می توان کم کم دریافت چرا حتی اندیشمندان آن دوره اسرائیل و تا سالهای اخیر حاضر نبودند کاری از این نویسنده را به عبری ترجمه کنند و چرا نظرات آرنت برای آنان باطل و پوزش خواهانه بوده و حتی آن را خطرناک برای بشریت می دانستند.

دستگیری و آوردن کت بسته آیشمن به اسرائیل و محاکمه او در اسرائیل با قضات اسرائیلی آلمانی زبان، دادگاه نورنبرگی یهودی بود که بن گوریون برای این بازمانده گان فراهم آورد. پرفسور یبلونکا می گوید اینها انتقام نمی گیرند. هنگام محاکمه آیشمن جمع بزرگی از بازمانده گان با تهیه نامه ای کتبی به پلیس کشور خواستار حبس ابد این آدم می شوند و نه اعدام. می خواهند هر سال او از سلولش بیرون آورده شده و در اسرائیل گردانده شود تا با چشم خودش ببیند اسرائیل به کجا رسیده. برای آنها این بزرگترین انتقام از نازی ها بود.

یبلونکا از حس شرم و گناه نیز می گوید. حس مشترک پیشینیان سرزمین اسرائیل و بازمانده گان تازه وارد بود. اولی ها سخت شرمگین بودند که چطور نتوانستند به نجات هموطن خود آنطور که باید و شاید بشتابند و او را از این قتل و عام نجات دهند. نکته مرکزی در اینجاست که همین پیشینیان و ساکنین اولیه همه خود نیز از مرکز و شرق اروپا بودند و با این بازمانده گان هولوکاست فرهنگ تاریخ و زبان و حتی نسبت خانوادگی مشترک داشتند. دسته دوم با آمدنش به اسرائیل کم کم لب می گشاید و آغاز به سخن می کند. اما با محاکمه آیشمن تمام لجن قساوت نازی ها بیرون ریخته می شود و تازه روایتهاست که مانند سیل سرازیر می شوند و قدیمی ترها با شنیدن این روایتها دست بر پیشانی می کوبندOy Vey وای بر من!

حس شرم دسته دوم و زندگی لحظه به لحظه با این حس شرمندگی آن هم در سکوت وصله جدا ناپذیر این آسیب دیده گان بود. چرا من زنده ماندم . چرا؟ چرا من؟ و نه خانواده ام و نه برادرم نه خواهرم نه مادرم نه پدرم. ای کاش من می مردم و یکی از آنها باقی می ماند.

سئوال چطور زنده ماندی سئوالی است که خیابانهای سالهای شصت و به بعد اسرائیل را می گیرد و بعد خاموشی.

خاطره هر کدامشان در لحظه ورود به اسرائیل شیرین است و آه برانگیز.

روایت هر کدامشان از آن لحظه که پا بر زمین اسرائیل می گذارند، زانو زده و زمین اسرائیل را می بوسند و یا روایت همه شان که با ورود هر گروه اتوبوسی از مهاجران هولوکاست، مردم اسرائیل به خیابانها می ریزند و اتوبوس شان را گل باران و آب نبات و شیرینی باران می کنند. که خوش آمدی.

به یاد این سنت ما اسرائیلی ها افتادم که هنوز که هنوز است هر گروه جدیدی از یهودیان که به اسرائیل مهاجرت می کند جمعی از ما در فرودگاه با ضرب و آواز و رقص خوش آمد گوی آنها هستیم و برایشان جشن می گیریم. سنت ما شده.

برای من نیز چنین بود.

جنگ کیپور ضربه مهلکی است بر روان تمام مردم اسرائیل. دهان روزه مشغول عبادت در کنیساها و کشور ساکت خلوت و آرام، شبیخونی دیگر به این کشور را از هر سو متقبل می شود. جنگ چندمی است و ترامایی بزرگ. غافلگیر می شوند و تا مدتی خطر نابودی اسرائیل در کشور و بر جامعه یهودی جهان سایه می اندازد. حالا می فهمم که چرا و چطور این ملت با چنگ و دندان به دفاع از این کشور به پا خاست و چرا جوانان یهودی از سراسر جهان به اسرائیل سرازیر شدند تا در این جنگ از این کشور مردم و خانواده دفاع کنند.

לא עוד. دیگر تکرار نخواهد شد.

با همراهم که از ید واشم بیرون آمدیم به عبری برایش آرزوی عمر طولانی و سلامت خانواده اش تا ابد را کردم که بمانی و از هر شر و پلیدی به دور.

چه خوب و خدا را شکر که می توانم چنین دعایی به عبری را در اسرائیل برای دیگری بخوانم و برایش آرزوی سلامت عمر بکنم.

در پایان و همین حالا به یاد آن تلفنی افتادم که پشت خط صدایی به عبری به من آشفته چند شب نخوابیده می گفت حالا آرام بگیر. تمام شد. سالم بیرون آمدند. هواپیما همین الان در شارل دو گل فرود آمده. پدر و مادرت سالم در این پروازند. تا چند لحظه دیگر به جلوی درهواپیما برای استقبالشان می رویم.
همین !

ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ
شیلا موسایی متولد تهران و ساکن تل آویو، مدرس دانشگاه بن گوریون و حیفا، مترجم و کارشناس خاورمیانه است.
ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ