در خیانتِ روشنفکران (۳)
باری! در گرماگرمِ جنگِ سرد و تبعاتِ آن در خاورمیانه، همانگونه که در گفتار هفته پیش آوردیم، نهضتِ آزادی، به عنوان مهمترین و تأثیرگذارترین محفلِ روشنفکریِ مذهبی و “مصدقی” در ایران، همکاری با دشمن شماره یک ایران را در شامات “تعمیق” داده، در صدر اقدامات و اولویتهایِ شرعیِ خود قرار میدهد…
واسطه میان روشنفکرانِ مذهبیِ نهضتِ آزادی و شاخه نظامی آن یعنی سماع، از یک سو، و انقلابیون الجزایر و از طریق آنها جمال عبدالناصر مصری، از سوی دیگر، علی شریعتی است. سعید فائقی، “معاون سازمان تربيت بدنی در دولت اصلاحات”، در رابطه با نقش محوری شریعتی در متصل کردن سماع با گروهها و دولتهای عربی میگوید:
“در مقاومت دکتر شريعتی همين بس که وقتی در سال 1343 به ايران مراجعت کرد، در همان ايام يارانش تحت عنوان گروه سماع در مصر مشغول آموزش دوره چريکی بودند (چمران، يزدی، راستين، امين و…) که نخستين سازمان مخفی بود برای مبارزه مسلحانه با رژيم کودتا و اتفاقا اين دکتر شريعتی بود که به دليل همکاریاش با ارگان جبهه آزادیبخش الجزاير و از طريق انقلابيون الجزاير و ارتباط آنها با جمال عبدالناصر، اين امر را فراهم کرده بود و وقتی به ايران آمد، در مرز بازداشت شد و چنان ساواک را منحرف کرد که نه تنها آن روز بلکه هيچ وقت متوجه اين امر نشدند و اتفاقا دکتر شريعتی به ايران آمده بود که نسل جوان کشور را برای انقلاب آماده کند و به اعتراف کانون نويسندگان، با توانايی بزرگ خويش از عهده آن برآمد.”
اشاره معاون سازمان تربيت بدنی دولت به اصطلاح اصلاحات به “بيانيه تسليت فقدان مرحوم شريعتی” است که از سوی کانون نويسندگان ايران در سوم تيرماه 1356 انتشار مییابد. کانون نویسندگان در آن بیانیه چنین میگوید:
“نويسنده آزاده – دکتر علی شريعتی – سرانجام در روند تحقق آرزوهایِ انسانیاش اين جهان را بدرود گفت. کشور ما ايران در تاريخ فرهنگ خود از اينگونه مجاهدان فضيلت، بسيار پرورده است… دکتر شريعتی با وجود همه ممنوعيتهای خلاف قانون، توانست در بحرانیترين دوران گسيختگی فرهنگ ايران، نسل جوان کشور ما را در حد وسيع و توانايیهای بزرگ خويش در حوزه آگاهی و تفکر و مسووليت، آموزش و پرورش دهد. از اين حيث شايسته تعظيم و احترامی بیدريغ است.”
درنگی در این بیانیه بکنیم و به سه نکته اشاره داشته باشیم.
نخست اینکه، منظور کانون نویسندگان از “دورانِ گسیختگیِ فرهنگِ ایران” همان مقولهای است که آل احمد از آن در 1341 و همزمان با شکلگیریِ نهضتِ آزادی تحت عنوان “غربزدگی” یاد کرده بود.
نکته دوّم اینکه شاید منظور کانون نویسندگان ایران از “تواناییهایِ بزرگ” شریعتی، رساله دکترای وی در سوربُن باشد. رسالهای که تنها نسخه باقیمانده از آن، لابد به خاطر کیفیّتِ آکادمیکاش، در سالهای دوهزار میلادی بهگفته مسئولین کتابخانه سوربُن پاریس، “ناپدید شده است”!!!
ونکته سوّم اینکه معلوم نیست منظور کانون نویسندگان در آن بیانیه کذایی از “ممنوعيتهایِ خلافِ قانون”ی که علی شریعتی گویا با آنها روبرو بوده، چیست! نه تنها پژوهشهایی که در سالهای اخیر صورت گرفته به روشنی معلوم میسازد که در ایران پیش از انقلاب تنها نیرویی که از آزادی عمل گستردهای برخوردار بوده نیروهای مذهبی بودهاند، که در قالب “طرح سبز”، طرحی که در چارچوب مقابله با ناصریزم در اداره خاورمیانه دستگاه اطلاعاتی و امنیتیِ ایران در دهه 60 میلادی برنامهریزی شده بود، وجوهات نقدی بسیار قابلملاحظهای از طریق ساواک و سازمان اوقاف در عتبات و در لبنان میان “آیات عظام” و در جهت تقویت مالی شیعیان در راستایِ مبارزه با پانعربیستهایِ حامیِ ناصر توزیع شده بود: بر اساس پژوهشهایِ عباس ویلیام سمیعی در رابطه با سیاست شاه در لبنان و نقش ساواک، “برای گم کردن ردّپای ساواک، مبالغ هنگفتی پول نقد از طریق دربار، سازمان اوقاف و حسابهای بانکی دستگاه اطلاعاتی ایران در اروپا، برای آیات بزرگ نجف ارسال میگشت، مبالغی که در 1959 و در 1960 سالانه برابر بود با 520 هزار دلار آمریکا.” [عباس سمیعی، سومین رئیس سازمان محیط زیست ایران در زمان شاه و نخستین رئیس همین سازمان بعد از انقلاب اسلامی، از اعضای مؤسس نهضت آزادی در دهه چهل خورشیدی است!]
اضافه بر همه اینها و برای این که به توخالی بودن “ممنوعیتهایِ خلافِ قانون”ی که گویا نیروهایِ مذهبی و از جمله علی شریعتی با آن در ایران پیش از انقلاب روبرو بودند پی ببریم، کافی است به اشارات معاون سازمان تربيت بدنی دولت به اصطلاح اصلاحات بازگردیم و فرازهایی از آن را در ارتباط با دامنه عمل بلامنازع شریعتی در آن روزگار بخوانیم.
پس از یادآوری بیانیه کانون نویسندگان در “فقدان مرحوم شریعتی”، سعید فائقی، معاون تربیت بدنی در دولت “اصلاحات” میگوید:
“خاطرم هست همان روز که اين بيانيه را رويت کردم ياد سال 1351 افتادم که برای ادامه تحصيل تازه به تهران آمده بودم و در دبيرستان مروی تهران مشغول تحصيل بودم. روزی به اتفاق برادر مرحومم جهت ثبت نام در کلاس های مرحوم دکتر شريعتی به حسينيه ارشاد مراجعه کرده بوديم که متجاوز از شش هزار نفر قبل از ما ثبت نام کرده بودند. در همه آن سالها هيچ وقت و برای هيچ فردی چنين استقبالی نديده بودم و وقتی امروز به آن بيانيه نگاه میکنم، میگويم؛ اگر در حوزه آگاهی و تفکر و مسووليت، تعليم و تربيت دکتر شريعتی نبود ما چه وضعی پيدا میکرديم؟”
پرسش اینجاست که اگر، بقولی کانونیها، شریعتی واقعاً با “ممنوعيتهای” جدّی و خلاف قانون مواجه بوده، پس چگونه است که “شش هزار نفر” در کلاسهای وی در حسینیه ارشاد ثبتنام کرده بودند؟!
سعید فائقی در ادامه و پس از اشارهای کوتاه ولی مهم به “ريزشهایِ صورت گرفته در مناصبِ مديريتی” پس از انقلاب، نکتهای را یادآور میگردد که نه تنها توخالی بودن ادعاهای کانون نویسندگان و روشنفکران مذهبی مبنی بر ممنوعیتهای خلاف قانون اعمالشده از سوی “نظام کودتایی تادندان مسلح” علیه نیروهایِ مذهبی را نشان میدهد، که از ابعاد ناگفتهای از اهمیّت حیاتی روشنفکران مذهبی در حفظ نظام به عنوان اوجبِ واجبات پرده برمیدارد. فائقی در این رابطه میگوید:
“[با] همه ريزشهای صورت گرفته در مناصب مديريتی، بعد از سی و چند سال، هنوز دانشآموختگان درس دکتر شريعتی هستند که در مواقع حساس و بروز بحران کمر همّت میبندند و با پايمردی خود، مشکلات را رفع میکنند.”
انقلاب اسلامی بهراستی ضدّانقلاب مشروطه بود. علی انصاری، استاد تاریخ ایران و مدیر انستیتو مطالعات ایران در دانشگاه سنت اندروز، عضو انستیتوی سلطنتی امور بینالملل بریتانیا (چتم هاوس) و نیز عضو و مدیر پروژه “ایران مدرن” در انستیتوی بریتانیا برای کمیسیون مطالعات ایرانی، در رابطه با وضعیت ایران در مقطع انقلاب مشروطه و جنگ اوّل جهانی و گرد آمدن نسل ملیگرایِ روشنفکری در ایران دور رضا خان، گفتگویی دارد خواندنی با اسکندر صادقی بروجردی، دانشجوی سال آخر دکترا در دانشگاه آکسفورد که موضوع پایان نامه خود را “تاریخ سیاسی و روشنفکری ایران مدرن” انتخاب کرده است. انصاری درباره روشنفکران نسل اوّل و رضا خان، “فرمانده یکی از معدود نیروهای نظامی در کشور [که] احتمالا بیشتر از دوهزار نیروی آموزشدیده در اختیار نداشت”، میگوید:
“روند حرکت انقلاب مشروطه به نوبه خود با هرج و مرج و بیثباتی همراه بود به نحوی که تا سال 1291، هیچ شکل معناداری از حکومت مرکزی در ایران وجود نداشت. مشکل بروز جنگ جهانی اول را هم به این مشکلات اضافه کنید و اینکه ایران … با مسایل اجتماعی و اقتصادی بیشماری دست و پنجه نرم میکرد. بسیاری از روشنفکران ایرانی – مانند ملیگرای معروف، حسن تقیزاده – از شکست انقلاب در دستیابی به اهداف خود بسیار دلسرد شده و به این نتیجه رسیدند که اصلاحات قانون اساسی در نبود دولت مرکزی بیمعنی بوده و آنها باید یک گام به عقب برداشته و پیش از محدود کردن دولت، ابتدا آن را ایجاد کنند.”
انصاری که اخیراً اثری تحت عنوان سیاستهای ملیگرایی در ایران مدرن منتشر کرده است، در ادامه و در ارتباط با تجربه رضاشاه و “شکلگیری ایدههای وی در زمینه نظم سیاسی، ملیگرایی و میهنپرستی و مدرنسازی کشور و جامعه”، میگوید:
“بخش زیادی از این ایدهها متعلق به روشنفکرانی بود که رضاشاه را دوره کرده بودند؛ افرادی که از کودکی با احساسی مملو ازغروری متمایز نسبت به ایران باستان تربیت شده بودند. نکته کلیدی که باید در اینجا به آن توجه داشت، این است که منبع تغذیه فکری و سیاسی روشنفکران آن روزگار نه ایران هخامنشی – که از منظر باستان شناسی تا به آنروز تاثیری برجامعه نگذاشته بود – بلکه ایران ساسانی بود که در ادبیات کلاسیک و بهویژه شاهنامه خود را نشان میداد. افسانههای تاریخی ساسانیان عمیقا در فرهنگ عامه ایران ریشه دوانده بودند… برای رضاشاه، همانگونه که لقبش نشان میدهد، ساسانیان سمبل دولتی مرکزی و قدرتمند با هویت ایرانی و با محوریت پادشاه بود. ساسانیان برای روشنفکران ایرانی آن دوران، مدلی بومی و اصیل بهشمار میرفتند که میتوانستند با تقلید از آن، حکومت نوین مدنظرخود را در ایران ایجاد کنند.”
انقلاب اسلامی را میتوان بهراستی ضدّانقلابِ مشروطه نامید: نه تنها مرحله اوّل آن با مخالفت روشنفکران مذهبی و خمینی و روحانیّت دونپایه با اصلاحاتِ پهلویِ دوّم در 15 خرداد 42 شکل میگیرد، که با پیروزی ائتلاف روحانیّت، روشنفکران مذهبی و روشنفکران چپ در 22 بهمن 57، با حمله اعراب به ایران و با نفوذ روسیه به زیرساختهایِ هستهای و دستگاههای اطلاعاتی و پایگاه شاهرخی و تقسیم سهم ایران از دریای مازندران میان جمهوریهایِ پیشین اتحاد شوروی، دو تهدیدی که از شمال و از جنوب غربی از عمق 150 کیلومتری دشمن عربی در درازایِ جنگ سرد رودررویِ منافع و مرزهای ایران صفآرایی کرده بود نیز تحقق مییابد. به عبارت دیگر، نه تنها دولتی که رضا شاه ساخته بود از سرتاپا اسلامی میشود، که جهتگیریهایِ راهبردیِ ایران نیز به نفع “دنیایِ اسلام” و “نهضت فلسطین” و منافع قدرت استعماریِ روس، بهضرر منافع ملی ایران عوض میشود.
و بیتردید آنکه کلیدیترین نقش را در این واژگونیِ اهداف و ارزشها در روشنفکریِ ایران در نیمه دوّم قرن بیستم داشته است، کسی نیست جز جلال آل احمد، کسی که پایگاه اطلاعرسانی حوزه از وی به عنوان “مردی که آینه و آینهدار یک نسل بود” یاد میکند. صادق زیباکلام نیز، در نشستی در نقد و بررسی کتاب “در خدمت و خیانت روشنفکران”، تأثیرگذارترین اثر آل احمد در کنار “غربزدگی”، میگوید: “جاودانه شدن این کتاب با توجه به غربستیز بودن آن به دلیل کارکردی است که برای جمهوری اسلامی دارد.” وی در ادامه اشارهای به فصل هفتم “در خدمت و خیانت روشنفکران” داشته، آن را “در واقع مانیفست جمهوری اسلامی ایران” میشمارد.
آل احمد، درحالیکه سخنرانی “حضرت خمینی” را به عنوان یک روحانی روشنفکر ضمیمه ششم فصل چهارم جلد دوّم “در خدمت و خیانت روشنفکران” میکند، در همان آغاز فصل هفتم، یا بهگفته زیباکلام “مانیفست جمهوری اسلامی”، زیر عنوان “روشنفکر، امروزهروز”، چنین مینویسد:
“در «غربزدگی» بسرعت اشاره کردهام که اعدام شیخ فضل الله نوری علامت استیلای غربزدگی بود بر این مملکت. و این جا می خواهم بیفزایم که گرچه ظاهراً اعدام آن بزرگوار علامتِ پیروزیِ مشروطیت به حساب می آمد، اما به علت قضایای بعدی و کودتای 1299 و دیگر اتفاقات چهل و چند ساله اخیر، آن واقعه بزرگترین نشانه شکست مشروطیت هم از آب درآمد؛ و در عین حال بزرگترین علامتِ شکستِ روشنفکران. چون اگر بپذیریم که در نهضت مشروطه فکر و اندیشه را روشنفکر غربزده داده بود و حرکت اجتماعی را روحانیت برانگیخت و چون آن حرکت بزرگتر و مفروض اجتماعی، که بایست حاصل مشروطیت میبود در عمل به دست نیامد – یعنی که طبقه جدیدی جایگزین طبقه حاکم وقت نشد – و ناچار چون نهضت مشروطه ابتر ماند، به این مناسبت هر دو عامل ذهنی و اجتماعیِ نهضت مشروطه با شکست مواجه شد و به ناکامی رسید و درست از دوره کودتا به بعد است که هم روشنفکری و هم روحانیت از معرکه خارج می شوند.”
آل احمد کار تدوین این کتاب را در 1342 و “به انگیزه خونی که از مردم در 15 خرداد سال 42 ریخته شد” شروع میکند. ناگفته نماند که پروپاگاند “روشنفکران متعهد”، “خون ریختهشده از مردم در 15 خرداد 42” را تا ده هزار نفر تخمین زده بود!! درحالیکه عمادالدین باقی در “بررسی انقلاب ایران” مجموع “شهدای انقلاب” از 15 خرداد 42 تا 22 بهمن 57 را، با “احتساب شهدایِ گروههایِ چپ”، جمعاً “حدود 3164 نفر” برآورد کرده است، “روشنفکران متعهد” ایرانی، پیش از پیروزیِ انقلابشان و از طریق روابطی که با نیروهای چپ در اروپا برقرار کرده بودند، در هفتهنامه لونیته، ارگان حزب سویالیست فرانسه، از “5000 کشته در میان کارگران، دهقانان و پیشهوران” صحبت کرده (!)، زیر قلم پُل بالتا، روزنامهنگار فرانسوی، در روزنامه لوموند چاپ پاریس این رقم را تا “ده هزار کشته” نیز افزایش میدهند! بدین ترتیب، خرافهسازی از دروغ، زیر قلم “روشنفکر متعهد” ایرانی و با حمایتِ رسانههایِ اروپایی وجهه جهانی پیدا میکند. با پیروزیِ اتحادِ روحانیّت و “روشنفکران متعهد” در 22 بهمن، خرافاتِ سیاسی سر از قانون اساسیِ درمیآورد و به حقیقتِ مطلق تبدیل میشود، قانونی که در ارتباط با “طلیعه نهضت” و “انقلاب عظیم و خونبار امت اسلامی در خردادماه 42” در پیشدرآمد خود از “روشنفکران متعهد و روحانیت مبارز” و ادامه راه آنان در کنار یکدیگر و در میان “تبعید و زندان و شکنجه و اعدام” میگوید.
اگر نسلِ نخستِ روشنفکری در ایران ملی بود و الگویِ بومیِ ساسانیان را برای پیریزیِ یک حکومتِ ملی و قابلاصلاح در برابر خود نهاده و برای رسیدن به همین هدف دور رضا شاه گرد آمده بود، تا نخست دولتی بسازد و سپس آن را به ابزار اصلاحاتِ خردبنیاد در کشور تبدیل سازد، نسل روشنفکری امثال آل احمد و شریعتی، پیش از اسلام را “جاهلیه” و ساسانیان را عین “تحجر” میداند. در پاسخ به این پرسش که “من نمیدانم با این تعبیر روشنفکر چه باید کرد؟” آل احمد میپرسد که آیا مقصود از این “اسم و مسمایی که از صدر مشروطیّت بیخ ریش زبان فارسی” بستهاند، “حکایتِ گنگی از بازگشت به کاست متحجر دوره ساسانی نیست؟”
در ضمیمه هشتم فصلِ ششم جلدِ دوّم “در خدمت و خیانت روشنفکران”، آل احمد در نامهنگاری با اصغر شیرازینامی در آذر 1339، در باره تجربه سیاسی خود از 1320 تا مرداد 32 مینویسد…
“… یادت هست نوشته بودی ما دنبال پیغمبر و امام معصوم نمیگردیم؟… اما من از همان اوّل دنبال امام معصوم میگشتهام. آخر این عصمت تنها چیزی بوده که همیشه کمش داشتهام. من از همان سال 32 فهمیدم که در این سیاست دنبال هر چه بگردی عیبی ندارد. امّا اگر قرار باشد در چنین دنیایی دنبال این عصمت بگردی، بسیار احمقی. به این علت بوده است که سیاست را رها کردهام…”
آل احمد برای اینکه عصمت را در سیاست پیدا کند، تنها به چهار سال وقت بیشتر نیاز نداشت! وی که در 1343 راهی سفر حج میشود و حاج جلال از مکه بازمیگردد، پیش از سفر ملاقاتی با خمینی دارد و با وی که “غربزدگی” توجهاش را جلب کرده بود، آشنا میگردد. پس از آن، همچنان که گفتیم، راهی حج میشود و خسی میگردد در میقات و نامهای مینویسد به بارگاه حضرتِ عصمت در سیاست. در امروزهروزی که با ورود عصمت به سیاست 30درصد جمعیت ایران گرسنه است و روسها در شاهرخی به سلامتیِ شیعه جعفری وُدکا مینوشند و دنیای اسلام در برابر کشور ما شمشیر را از رو بسته و حاج قاسم ارتش آزادیبخش شیعه دستوپا کرده است، بازخوانی نامه حاج جلال به حضرت امام خمینی بسیار آموزنده است:
“آیت اللها! وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظرالپرواز بودند به سمت بیتالله؛ این است كه فرصت دستبوسی مجدد نشد اما این جا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده كه دیدم اگر آنها را وسیلهای كنم برای عرض سلامی بد نیست.
اول این كه مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحسا- جنوب غربی خلیج فارس، حوالی كویت و ظهران- میگفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعهاند و از اخبار آن واقعه مؤلمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد كه اگر كسی از حضرات روحانیون به آن سمتها گسیل بشود هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
دیگر این كه در این شهر شایع است كه قرار بوده آیتالله حكیم امسال مشرف بشود، ولی شرایطی داشته كه سعودیها دو تایش را پذیرفتهاند و سومی را نه. دوتایی را كه پذیرفتهاند داشتن محرابی برای شیعیان در بیتالله و تجدید بنای مقابر بقیع و اما سوم كه نپذیرفتهاند حق اظهار رأی و عمل در رؤیت هلال. به این مناسبت حضرت ایشان خود نیامدهاند و هیئتی را فرستادهاند گویا به ریاست پسر خود. دیگر این كه گویا فقط دو سال است كه به شیعه در این ولایت حق تدریس و تعلیم دادهاند، پیش از آن حق نداشتهاند.
دیگر این كه [كتاب] «غرب زدگی» را در تهران قصد تجدید چاپ كرده بودم با اصلاحات فراوان. زیر چاپ جمعش كردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما.
دیگر اینكه طرح دیگری در دست داشتم كه تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفكران میان روحانیت و سلطنت و توضیح این كه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفتهاند و نمیبایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم كرد و به حضورتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان میكنم نشان داده باشم. مقدماتش در «غربزدگی» ناقص چاپ اول آمده.
دیگر این كه امیدوارم موفق باشید؛ والسلام
مكه روز شنبه 31 فروردین 1343- 8 ذی الحجه 1383”
ناگفته پیدا ست که منظور فقرا در بیتالله از آن طرح دیگر “درباره نقش روشنفكران میان روحانیت و سلطنت و توضیح این كه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفتهاند و نمیبایست”، همان دوجلدیِ کذایی است تحت عنوان…”در خدمت و خیانت روشنفکران”!!