سخنی با اپوزیسیون: حلب، ترامپ و اپوزیسیون ایران
یادداشت این هفته را با پرسشی آغاز میکنم: اگر فاشیزم شیعی قادر است در “سالروز ولادت پیامبر اکرم و امام جعفر صادق” در حَلَب و برای حفظ باقیمانده حکومتِ بعثی – علویِ اسد و راه تدارکاتیِ حزبالله، به چنان جنایاتی دست بزند که روی نازیها و جوخههایِ مرگEinsatzgruppen را سفید کرده است، در تهران و برای حفظ حکومتِ ولی فقیه به چه جنایتهایِ فجیعی تن خواهد داد؟
مخاطبان من در طرح این پرسش، عملگرایانِ اهل فکر در اپوزیسیون ایران اند. میگویم “عملگرایانِ اهل فکر” چون کاری با “گفتمانسازانِ” بیعملی ندارم. و باز در تدقیق منظورم این را نیز اضافه میکنم که عملگرایانِ اهل فکر، ذهنیتی حلالمسائلی دارند و problem solver اند. روی سخن من با آن دسته از مردان و زنانی است که در صفوف اپوزیسیون، با تجزیه و تحلیل شرایط عینی ایران، بدنبال پیدا کردن راهکاری برای برونرفت از بنبستی هستند که سرانجام آن چیزی جز ذبح ایران برای حفظ منافع فاشیزم شیعی نخواهد بود. روی سخن من، ذهنیّتهایِ انتزاعی و کلیگوییهایِ صدمَنیهغاز ایشان در باب دموکراسی نیست. روی سخن من، روشنفکرانِ بریدهازواقعیت نیستند، همانهایی که پیآمدهایِ فاجعهبار کلیگوئیهایشان از دید تجربی متفکری مانند توکویل و شیوه استقرائیِ استدلالِ وی دور نماده بود: از روسو تا شریعتی، زمینهساز فاجعهبارترین انقلابهایِ تاریخِ مدرن همواره روشنفکرانی بودهاند که بهگفته توکویل، “شرایط زندگی و دوریِ بیپایانشان از عمل، ذهن ایشان را به تئوریهای کلی و انتزاعی عادت داده بود”. سخن من با اینها نیست!
سخن من با کسانی است که از جزء به کل میرسند و اندیشه برایشان محمولهای سحرآمیز و نازلشده از آسمان نیست، که ریشه در خاکِ واقعیتهایِ عینی ایرانِ امروز دارد: نابودیِ منابع آبی و خاکی کشور؛ تراکم نزدیک به 20درصد از کل جمعیتِ کشور در پایتختی که بهگفته یک جغرافیدان فرانسوی و متخصص کلانشهر تهران، “روی دریایی از گُه و مدفوع ساخته شده” و دیگر نه آب دارد و نه خاک و نه هوای قابلتنفس، و سازههای فرسوده آن روی حداقل 3 گسل عمده بنا شدهاند؛ نابودی منابع مغزی کشور از طریق دو پدیده مزمنشده فرار مغزها و سوءتغذیه؛ اعتیاد، فحشا و سونامیِ بیماریهایِ عفونی؛ فروپاشیِ اخلاقی؛ فروپاشیِ اقتصادی؛ فروپاشیِ ایمانِ فردی و اعتمادِ اجتماعی، دو پایه حیاتیِ انسجام و امنیتِ پایدارِ ملی؛ ورشکستگی کامل نظام بانکی و خطر عینی و فوری از بین رفتن کل سرمایه اسمیِ نظام بانکی، در صورت برملا شدن رقم واقعیِ کسریِ آن؛ فساد سیستِمیک، در همه سطوح و در همه لایهها؛ درگیریِ حیثیت و منابع مالی و نظامی کشور در هزار کیلومتریِ مرزهایِ غربیِ آن، در حوزهای که کمترین ربطی به منافع ملی ایران ندارد؛ و در عین حال، واگذاری منافع ملی در شمال و در جنوب کشور، در دو حوزه استراتژیک دریای خزر و خلیج فارس به رقبا و دشمنان منطقهای…
تردیدی نیست که کارنامهای چنین سیاه، بقایِ ایران را با خطری جدّی و عینی و فوری روبرو ساخته است. و تردیدی نیز نیست که مسئولیتِ چنین وضعیتی تماماً با فاشیزم شیعی حاکم بر کشور است. و نیز تردیدی نیست که تصمیمسازان و تصمیمگیران کلان نظام به هر جنایتی دست خواهند زد، و روشنفکران و دانشگاهیان و روزنامهنگاران و فکرسازان “دستگاه تولید رضایت” آن هر جنایتی را توجیه خواهند کرد، تا مجموعه جنایت و زیرمجموعه توجیهجنایت از هر گونه پاسخگویی در برابر کارنامهای چنین سیاه در امان بماند.
فراموش نکنیم با چه کسانی طرف هستیم: اپوزیسیون امروز ایران با آموزگار و هویدا و همایون و خلعتبری و جهانبانی و خسروداد… طرف نیست! آموزگار و هویدا و همایون و خلعتبری و جهانبانی و خسروداد… بزرگمنش و جِنتِلمَن بودند. اپوزیسیون امروز ایران با امثال غیبپرور و نقدی و طائب و عزیزآقاجعفری و حاج قاسم و با ملایانِ اَبَرفاسدی روبرو ست، که امثال ناطق نوری و هاشمی و (هادی) غفاری در میانشان اسقفِ پاکدامنی محسوب میشوند! اپوزیسیون امروز ایران با فاشیزمی روبرو ست که امثال قربانعلی دری نجفآبادی و محمد محمدی ریشهری جزء “یاران امید و اعتدال خبرگان” آن محسوب میشوند!! اپوزیسیون امروز ایران با فرومایههایِ بدسرشتی روبرو ست که مار خورده افعی شده، ولینعمتِ پیشینِ خود را “نجس سیاسی” میدانند: فاشیزم شیعی، برای حفظ حکومتاش و امتیازهایِ مالیِ آن، مزدورانِ فاطمیون و زینبیون و حشدالشعبی و حركة النجباء عراقی و لبنانیهایِ حزبالله را به شهرهایِ میهنمان گسیل خواهد داشت تا در روز مبادآ از آنان برای سرکوبِ بیرحمانه ملتی استفاده کند که کارد به استخوانشان رسیده است.
گذشته از ستونِ خیمه ولایت و دستگاه آدمکشانِ حرفهایِ آن، اپوزیسیون امروز ایران در ابعاد روشنفکری نیز دیگر با داریوش همایونها و ستوننویسهای روزنامه آیندگان روبرو نیست! اپوزیسیون امروز ایران با روزنامهنگارانی روبر ست که در برابر هر قدرتی خوشرقصی میکنند و شاقول اِتیکِ روزنامهنگاریشان، نرخ دلار در صرافیهایِ خیابانِ میرداماد است! در لندن از حاج قاسم “سردار عارف” میسازند، و در تهران سرکوب حلب با بشکه بنزین و گاز شیمیایی را “حلب چگونه آزاد شد” تیتر میزنند! اپوزیسیون امروز ایران با جریان “گفتمانساز” متوهم ولی کارآمدی روبر ست که آبشخور فکریاش نحلهای ست فرقهایمزاج که در سرتاسر عمر سیاسی خود، از سلاخیِ احمد کسروی در کاخ دادگستری گرفته تا برجام، هنری جز بَزکِ فاشیزم شیعی و ممانعت از شکلگیریِ راستِ میانه و ملی و آزادیخواه در ایران از خود نشان نداده است.
اپوزیسیون ملی – مذهبیِ 57 نعشِ نظریهپرداز متوهم و هذیانگویِ انقلابِ اسلامی را روی دوش گذاشت و در زینبیه دفن کرد و از پایتختِ یک رژیم فاشیستِ عربی قبلهای ساخت انقلابی، که هنوزهمکههنوز است از ایران قربانی میگیرد! تفاوتِ ذاتی و نمادین “ما” با اپوزیسیونی که با اندیشه انتزاعی “امّتِ توحیدی” به قدرت رسید و دستآوردی جز جنگهای مذهبی نداشت، در همین است: نگاه ما به ایران است، نه به اسلام؛ ذهن ما در آزادی شکل گرفته است، نه در نجف و نه در حسینیه ارشاد و نه در اردوگاه الفتح؛ و دل ما برای ملت میتپبد، نه برای امّت. اپوزیسیون دیروز، از شریعتی گرفته تا ابتکار و یزدی و ظریف، مانند داعشیهای امروز، تنها جسماش در غرب بود. ذهنیّتِ انتزاعیاش تماماً در برهوتِ بادیهنشینها و ناکجاآبادهایِ شرقی، سرگردانِ ملکوتی بود که از پوسالِ عقیدتی و از کمپوستِ ایدئولوژیکِ آن چیزی جز راسپوتینهایِ شیعی سبز نشد! اپوزیسیون امروز، تاروپود وجوداش در حوزه تمدنیِ غرب شکل گرفته است: با فلسفه نقاد آلمانی، با جمهورباوریِ فرانسوی، و با شایستهسالاریِ آنگلوساکسون.
در چنین شرایطی و در برابر سیستمی که زیرمجموعه فکریِ آن نظریهپرداز شکستها و توجیهکننده جنایتهایِ مجموعه آدمکشیِ آن است، چه باید کرد و مسئولیتِ تاریخیِ اپوزیسیونِ ملی و آزادیخواه ایرانی چیست؟
فروپاشی هر نظامی در وهله نخست، منتجی از عوامل درونی آن است: نارضایتی مردم، فساد، و ورشکستگیِ گفتمانِ پایهگذارِ هر نظامی، از جمله مهمترین عوامل درونیِ فروپاشیِ آن هستند. در کنار فعلوانفعالاتِ درونی، عامل بیرونی نقش کاتالیست را ایفا میکند: تسریع و تسهیلکننده فعلوانفعالاتِ درونی، یا همان نقشی که ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده در آمریکا و در فرانسه ایفا کردند. آنچه اپوزیسیون ملی و آزادیخواه ایران باید از تاریخ معاصر کشور به خاطر بسپارد، درسی ست که امروز بیش از هر زمان دیگری باید در سرلوحه اولویتهای ما قرار بگیرد: چه آنهایی که در همکاری نزدیک با امثال گری سیک (مسئول پرونده ایران در شورایِ امنیتِ ملیِ آمریکا در دستگاه کارتر)؛ و هِنری پرشت (مسئول دفتر ایران در وزارت امور خارجه کارتر)؛ و ریچارد کوتم (مأمور سی آی اِی در دهه 50 میلادی و رابط بهشتی با سفارت آمریکا در تهران و واسطه یزدی و گری سیک در واشنگتن)، از خمینی ماهاتمآ گاندی ساختند؛ و چه آنهایی که در بروکسل و در واشنگتن از مریم رجوی “رئیسجمهور منتخب” میسازند، هیچیک از اینها هرگز از هیچ نوع همکاری با قدرتهایِ خارجی برای رسیدن به اهدافِ شومِ سیاسیِ خود اِبا نداشته و ندارند.
نیآموختن از گذشته، تسلسل بیهوده آن را درپی خواهد داشت. بنابراین، آنچه در زیر میآید، پیشنویس خطوط کلی نقشهراهی ست که میتواند راهنمایی برای اپوزیسیون ملی و آزادیخواه ایران در بزنگاه کنونی باشد:
سازماندهی گروه کاری ایران (Iran Task Force) در واشنگتن
همان گونه که سیاست “حقوق بشری و فضایِ بازِ سیاسی” جیمی کارتر، عرصه نوینی برای تحرکاتِ اسلام سیاسی در سالهای پایانی دهه 70 میلادی ایجاد کرد، شکلگیریِ دولتِ دونالد ترامپ در آمریکا چشمانداز نوینی برای معکوس کردن این فرآیندِ تاریخی و فروپاشیِ سیاسیِ فاشیزم شیعی در ایران بوجود آورده است. چنین چشماندازی برای “ما”، اپوزیسیون ملی و آزادیخواه کشورمان، فرصتی است تاریخی. سیاست یعنی ممکن ساختن آنچه ضروری است. و آنچه ضروری و اوجبِ واجباتِ نیروهایِ آزادیخواه و ملی ایران است، همانا تسریعِ فروپاشیِ سیاسیِ فاشیزم شیعی در ایران است.
کلیدیترین مقامهای کابینه ترامپ، از یک سو ژنرالهایی هستند که “خدعه آقا” و گروگانگیریِ دیپلماتهایِ آمریکایی در تهران و کشته شدن تفنگداران این کشور در لبنان، افغانستان و عراق را هرگز فراموش نکرده و نخواهند کرد و، از سوی دیگر، تکنوکراتی مانند تیلرسون است که هم با پیچیدگیهایِ ژئوپولیتیکِ دنیایِ امروز آشنا ست و هم با مسکو از روابط نزدیکی برخوردار است. در کابینه ترامپ برای امثال اندریو یانگ، سفیر کارتر در سازمان ملل، جایی نیست! فردی که در مداحیِ خمینی گفته بود: “تاریخ از خمینی به عنوان یک قدیس یاد خواهد کرد“!! کابینه ترامپ اهل “کیکِ شُکلاتی و انجیل امضاءشده” و مَکفارلِین و سوغاتی آوردن برای آیتاللهها نیست!
گروه کاری ایران باید در واشنگتن پل ارتباطی میان دولت آمریکا و آن دسته از کارآفرینان و بورژوازیِ ملی و تکنوکراتهایی بشود که در داخل کشور به ضرورتِ حیاتیِ دگرگونیهایِ همهجانبه سیاسی و ساختاری پیبردهاند. مثالی بزنم: آلکساندر یاکوولف دیپلماتی بود منتقد که در پی انتقادهایِ تند خود از نظام شوروی، در دهه 70 میلادی از کار برکنار و به عنوان سفیر به کانادا فرستاده شد و در سالهایِ گرباچف، “پدرخوانده گلاسنوست” شهرت یافت. با شبیهسازی از یاکوولف، فاشیزم بَزَکشده شیعی در پی آن بود تا از حسین موسویان، سفیر راندهشده از آلمان در پی جنایت میکونوس، “دیپلمات ناراضی” و کارگزار پرسترویکا در روابط جمهوری اسلامی با آمریکا بسازد! گروه کاری ایران در واشنگتن باید با برملا کردن جعلی بودن امثال موسویان، یاکوولفهای واقعی گلاسنوست و پرسترویکایِ راستینِ ایرانی را به اذهان عمومی و به تصمیمسازان و تصمیمگیران آمریکایی ارائه دهد.
ترکیب، نام و شخصیتِ حقوقیِ آن هرچه باشد، گروه پیشنهادیِ کاری ایران در واشنگتن باید خنثیکننده نایاک و پادزهرِ لابیِ فاشیزمِ بزَکشده شیعی در آمریکا بشود: با شبکهسازی و ارتباطگیری با مقاماتِ کلیدیِ کنگره و دولتِ ترامپ؛ با برگزاریِ نشستهایِ رسانهای؛ با همکاری با اندیشکدههایِ همسو و همفکر… گروه پیشنهادی کاری ایران در آمریکا باید لابیگری و لابیگرانِ نظام را در واشنگتن خنثی کند. نایاک برای تهران مهرهای سوخته است و در واشنگتن، ذهنیّتِ زمانه دیگر با فاشیزم بزکشده میانهای ندارد. فراتر از این، گروه کاری ایران، بهعنوان یک گروه مشورتی، باید توان فکری و تحلیلی خود را دراختیار فرآیندهایِ تصمیمسازی در واشنگتن در راستای محورهای زیر بگذارد:
کمک به شکلگیریِ سیاستِ ایرانیِ آمریکا (Iran Policy)؛
ممانعت از غنیسازیِ مالیِ سپاه پاسداران و امپراتوریِ تارانکبوتیمانند اقتصادیِ آن؛
ممانعت از استراتژیک شدن محور تاکتیکی تهران – مسکو؛
شدّتعمل هرچهبیشتر در تنبیه فعالیتهایِ تروریستی نظام؛
کمک به پیگیریِ قضاییِ آمران و عاملانِ تروریسم و ناقضانِ حقوق بشر (مانند پیگیریِ کارتهایِ قرمز صادره از سوی پلیس بینالملل برعلیه برخی از بلندپایهترین مقاماتِ سیاسی و امنیتیِ نظام و اقداماتی از این قبیل)؛
کمک به شکلگیریِ دیپلماسیِ عمومی (public diplomacy) آمریکا در قبال مردم ایران، بهشکلی که منطبق با منشور 1948 آن و متمم 1977 (Title V Sec. 503)، “صدایِ آمریکا مستقیماً با مردم [ایران] ارتباط برقرار کند”.
در پایان و در ارتباط با پرسشی که در آغاز مطرح کردم، جانِ کلامِ مأموریتِ گروه پیشنهادیِ کاریِ ایران در واشنگتن این است: خشونت با ملتِ ایران در روز مبادآ، هزینهای متناسب برایِ تکتکِ کارگزارانِ رنگارنگِ فاشیزم شیعی درپی خواهد داشت. نه یک کلمه کمتر، و نه یک کلمه بیشتر!
پروژه ملی ایران
اپوزیسیون ملی و آزادیخواه باید به موازات گروه کاری پیشنهادی در واشنگتن، تدوین یک طرح سیاسیِ بدیلِ جمهوری اسلامی را در دستور کار خود قرار دهد. گفتمانِ اسلامی در ایران شکست خورده و گفتمانِ ملی در حال شکلگیری است. تنها یک پروژه ملی است که میتواند ملت ما را در راستایِ بازسازیِ کشورِ ویرانشدهمان همدل و همسو کند. تنها یک پروژه ملی است که میتواند از تکثر تحرک بسازد و از تنش، پویایی. توکویل، نظریهپرداز تیزبین دموکراسی، آن چیزی که نه مارکس دیده بود و نه انگلس را بهدرستی تشخیص داده بود: بنای دموکراسی روی روند کلان و تاریخی و جهانیِ مساواتطلبی ساخته خواهد شد؛ روندی که در فرآیند یکسانسازِ جهانیشدناش، تفاوتهایِ طبقاتی را در خود حل خواهد کرد و تنها ملیّت (nationhood) واپسین مرز آن خواهد بود.
پادزهر نظامی که با پروژه حل کردن ملت ایران در امت اسلام آمد، بازسازیِ تنواره ملی و دولت – ملت ایران و بیرون کشیدن آن از مردابِ امّت است.