همواره بیدار باش کوروش!
هفتم آبان، روز کوروش (نامی پارسی که در کتیبهها و دستنوشتههایِ پارسیِ کهن و نیز آرامی، عبری، بابلی و در حماسهیِ ملی هند نیز دیده میشود – دانشنامه ایرانیکا)، دیگربار فرصتی شد تا هزاران ایرانی در پاسارگاد و آرامگاه بنیانگذار ایران گردهم آمده و به نمادینترین شکل ممکن، زبانههایِ آتش خفتهیِ ایرانگرایی در زیر خاکستر اسلامگراییِ رسمی و شیعهگری را به نمایش بگذارند و حکومت اسلامی در ایران را به چالش بکشند. تدوین این نوشتار هنوز به پایان نرسیده بود که دادستان انقلاب شیراز از “دستگیری برگزارکنندگان این تجمع” به اتهام “سر دادن شعارهای هنجارشکنانه و ضدارزشی” خبر داده، ملایی در قم، با استناد به خمینی، شرکتکنندگان در گردهمآییِ پاسارگاد را “ضدانقلاب” خوانده، خواهان برخورد با این اقدام “ضدارزشی” شده است.
در این میان، عواملی چند امسال بیش از گذشته به واکنشهای تند در فضای رسانهای و در شبکههای اجتماعی دامن زد: تعداد کثیر تجمعکنندگان، علیرغم تدابیر شدید امنیتی و بستن راههای منتهی به پاسارگاد توسط نیروی انتظامی و نیز لغو مجوز تورهای گردشگری به این مقصد به دستور سازمان میراث فرهنگی اصفهان، “از اوّل تا دهم آبان”؛ شعارهای سیاسی مانند “ای شهریار ایران، برگرد به خاک ایران” و “کورش پدر ماست، ایران وطن ماست” و “پهلوی، پهلوی، تولدت مبارک”…؛ ایرانستیزیِ فزاینده در دنیایِ اسلامی – عثمانی – عربی (یعنی در آنچه از دیدگاه تاریخی و برخلاف ایران، همواره خاستگاه جغرافیایی و فرهنگیِ خلافتِ اسلامی بشمار رفته است)؛ و بالاخره، ویژهگراییِ فزایندهیِ فرقهای – مذهبی و قومی در واکنش به ویژهگراییِ شیعیِ تمامیّتطلب در داخل و توسعهطلب در بیرون از مرزهایِ ایران.
چنین است که برای نمونه، برخی کاربران عربزبان یا تُرکزبان یا شیعهگرانی که نان به نِرخِ روزِ شیعهگری میخورند و چهل سالی است که دیانتشان شده تجارتشان و ایمانشان دُکّانشان، در کامنتهایی که در اینجا و آنجا گذاشتهاند، نه تنها به اصل ماجرا تاختهاند، یعنی به گرد هم آمدن هزاران ایرانی در آرامگاه کوروش و بازتاب گستردهیِ آن در شبکههای اجتماعی، که وجود کوروش به عنوان یک شخصیّت تاریخی و حقیقی را نیز زیر سئوال بردهاند. وارد شدن به حقانیّت تاریخیِ کوروش به عنوان یک شخصیّت حقیقی، موضوعی است که از حوصله این نوشتار خارج است. در اینجا تنها به این نکته بسنده میکنیم که پرسشگری درباره موجودیّت تاریخیِ شخصیّتهای برجسته اعصار کهن، تنها به کوروش ختم نمیشود. همین پرسش را به طور جدّی پژوهشگران آکادمیک درباره محمد نیز مطرح کردهاند: آیا محمد هرگز وجود داشته است یا نه؟ یا آیا فردی از اهالی ناصریه بنام عیسی هرگز وجود داشته است یا نه؟ یا آیا موسی فردی که قانون قوم یهود را آورد هرگز وجود داشته است یا نه؟
آنچه این دسته از کامنتگذاران، اگر فرض را بر صداقت آنها بگذاریم، یا نمیدانند یا نمیفهمند این نکتهیِ مهم است که حقیقت و حقانیّت تاریخی موضوعی است که از هِرودوت یونانی تا امروز مورد پرسشگری تاریخنگاران بوده و هست. آنچه مهم است، باور انسانها ست. و فضای مجازی، به عنوان متأخرترین فضایِ ابراز عقیدهیِ همه با همه یا many to many، نمایانگر خوبی برای سنجش این باور است. بقول مارشال مکلوهان، نظریهپرداز “دهکدهیِ جهانی” و استاد مرکز مطالعات رسانهای تورنتو در دهه هفتاد، “رسانه خود پیام است”. در مورد مشخص ما، میلیونها ایرانی به کوروش باور دارند. حال، یگانهای سایبریِ شیعه و فرقهگرایان قومی خوششان بیاید یا نه! احمد کسروی درست میگفت: شیعه، فرقهای که قزلباش تُرکزبان آناتولی با یاریِ ملایانِ عربزبانِ شامات به ایران تحمیل کرد، از همان آغاز نیز میانهیِ چندانی با خِرَد نداشت! (“در شیعیگری دلیل خواستن و چیزی را به داوری خرد سپردن، از نخست نبوده و کنون هم نخواهد بود.” شیعهگری، کسروی، ص 11)
این نکته از چشم پژوهشگران معاصر تاریخ تکوین شیعه در ایران نیز بهدور نمانده است. بهگفتهیِ دکتر بهزاد کشاورزی، “قزلباشان تُرکنژاد و ملایان عربتبار نیز به همان دلیل که از اسمشان پیدا ست، علاقهای به ساکنان این مرز و بوم و به فرهنگ و ادب و سنت آنان نداشتند… قزلباشان در زندگی روزمره، گفتار و آداب خود را به عنوان فرهنگ غالب در بین مردم پراکنده میساختند… ملایان نیز که جهت برقراری فقه شیعه به ایران دعوت شده بودند، عربانی بودند که هیچگونه نقطه مشترکی با زبان و فرهنگ ما نداشتند. بلکه کیفیت تعلیم و تربیت آنان بهگونهای بود که از ایرانی بنام عجم و گبرک و زندیق و غیره یاد میکردند. الحرّالعاملی، یکی از همین آخوندهایِ ازراهرسیده، در کتابی به نام اَملالامل، نام بیش از یکهزارویکصد تن از ملایان شیعه را شمرده است که اغلب آنان مهاجرین مناطق عربزبان بودند. آنان بلافاصله پس از ورود به ایران، به تأسیس مدارس دینی – بقول خودشان علمی! – پرداختند که در آنجا فقط به زبان عربی تدریس میشد… از این تاریخ به بعد، اکثر کتابها و مقالات و تحقیقات به زبان عربی نگاشته شد. اینکار علاوه بر اینکه رونق زبان و ادبیات فارسی را کمسوتر میکرد، بلکه به فرهنگ و به تاریخ ایران نیز صدمه زیاد میزد… هدف این گونه موضوعات، اغلب نشان دادن برتریّت و حقانیّت عربیّت بر ایرانیّت … و ارجحیّت اسلام بر ادیان ماقبل بخصوص زرتشت [بود] و از تاریخ و ادب و فرهنگ گذشته ایران با نفرت و انزجار یاد میکردند. آنان در نوشته و سخنرانیهایشان تا آنجا که ممکن بود، ایران و ایرانیان قبل از اسلام را تحقیر [کرده] … در مقابل چشم مردم این کشور، به نیاکانشان توهیم میکردند!” (تشیع و قدرت در ایران، ب. کشاورزی، انتشارات خاوران، ص 59 و 60)
تمامیّتطلبی شیعه
هر نظام سیاسی بهگفته فیلسوف فرانسوی ریمون آرون، تجسم یک ایده یا فکرت بنیادین است. بدینترتیب که به عنوان نمونه، نظام سیاسی آمریکا تسجم ایدهیِ بنیادین آزادی است و نظام سیاسی فرانسه تجسم فکرت بنیادین برابری. نظام سیاسی حاکم بر ایران نیز از این قائده مستثنی نیست: نظام کنونی در ایران تسجم فکرت بنیادین رسالهیِ خمینی تحت عنوان “حکومت اسلامی” است. و ایدهیِ بنیادین این رساله چیزی نیست مگر ولایت فقیه، یعنی حکومت ملایان. ناشر این رساله در مقدمه ویراست جدید آن و در زمینهیِ پیدایش آن میگوید: “كتاب ولايت فقيه مجموعه سيزده سخنرانى است كه حضرت امام خمينى، سلاماللَّه عليه، در فاصله سيزده ذيقعده 1389 تا دوم ذيحجه 1389 در ايام اقامت در نجف اشرف ايراد فرمودهاند. اين سخنرانیها در بيروت به چاپ رسيد و پنهانى به ايران فرستاده شد و همزمان براى استفاده مسلمانان انقلابى به كشورهاى اروپايى و امريكا و پاكستان و افغانستان ارسال گرديد.”
در سرتاسر این رساله، نام ایران تنها به شکل جستهوگریخته، تَکوتوک در اینجاوآنجا آمده است، آنهم در غالبهایی که بازخوانیِ فرازهایی چند از آنها گویای دیدگاه تحقیرآمیز خمینی در قبال ایران است:
همان “هیچ” معروف او!
وی مثلاً در باب “طرز حکومت” میگوید: “رژيم حكومت و طرز اداره و سياست بنى اميه و بنى عباس ضد اسلامى بود. رژيم حكومت كاملًا وارونه و سلطنتى شد و به صورت رژيم شاهنشاهان ایران و امپراتوران روم و فراعنه مصر درآمد.”
یا در جایی دیگر: “در عهد حضرت اميرالمؤمنين (ع) طرز حكومت اصلاح شده و رويه و اسلوب حكومت صالح بود. [آن حضرت] بر كشور پهناورى حكومت مىكرد كه ایران و مصر و حجاز و يمن از استانهاى آن بود…”
یا مثلاً در جایی دیگر و در رابطه با جشنهای 2500 ساله، خمینی تشرزنان خطاب به پادشاه ایران ایراد میگیرد که: “چرا جشن چند هزار ساله برپا داشتى؟ … [میگوید] تاجگذارى كردم كه دولت اينجا را و ترقى خودمان را معرفى كنم. [حضرت امير المؤمنين (ع)] حاكم بر مسلمين و سرزمين پهناور اسلامى بود… مملكت تو بيشتر بود يا او؟ قلمرو حكومت تو جزئى از قلمرو حكومتش بود؛ عراق و مصر و حجاز و ايران همه در قلمرو حكومتش بود…”
باری، اگر حکومت اسلامی در ایران داعشوار آرامگاه رضا شاه بزرگ، بنیانگذار ایران نوین، را در همان آغاز بهقدرترسیدن ملایان با خاک یکسان کرد؛ اگر این حکومت تمام تلاش خود را در نزدیک به چهل سال گذشته بهکار بسته تا ایران را اسلامی کند و به عنوان نمونه گاهشمار سراسر جشن ایران را از مهرگان و از شب چله و چهارشنبهسوری و سیزدهبدر و از هر گونه بزرگداشتِ هستی و زیبایی و گرامیداشت طبیعت و آب و خورشید و نور و نوزایش تهی کند، و بجای آن اربعین و محرم و عاشورا و سینهزنی و گریه و ناله را در تقویم ملی ما نهادینه کند؛ باری، اگر حکومت اسلامی در ایران چنین کرده و میکند، جای تعجب ندارد: ایدهیِ بنیادین این نظام، رسالهیِ خمینی است و در این رساله هیچ جایی برای ایران و ایرانی متصور نیست.
شیعه، این ایدئولوژی وارداتی و نسبتاً متأخر در تاریخ چندهزارسالهیِ ایران، با اعمال “سیاست تقیّه و نفوذ” (کشاورزی، ص 19) و با حمایت شمشیر خارجی (قزلباش) در کشور ما رفتهرفته مستقر شد. هرگاه توانست، هرگاه نه نادری در کار بود و نه رضاشاهی در میدان، به نیاکان ما توهین کرد و آداب و ادب ایرانی را تحقیر کرد. آنچه 1357 برای شیعه فراهم آورد، اسباب حکومت مطلقه و توتالیتر بود.
آرون، در “دموکراسی و توتالیتاریزم” و در همسویی با اندیشهیِ هانآ آرنت آلمانی، ویژگیهای پنجگانهیِ نظامهای توتالیتر را این گونه خلاصه کرده است: پدیدهیِ توتالیتر در نظامی تبلور پیدا میکند که فعالیت سیاسی را منحصر به یک گروه یا فرقه یا حزب میکند؛ گروه یا فرقه یا حزب صاحبامتیازِ انحصارِ فعالیتِ سیاسی مسلح به یک سلاح عقیدتی است که در جامهیِ اتوریتهیِ مطلق، به حقیقتِ رسمیِ دولت تبدیل میگردد؛ برای تحمیل این حقیقت رسمی، دولت (یا نظام) دو ابزار انحصاری در اختیار دارد، انحصار زور و انحصار اقناع؛ اکثر فعالیتهای اقتصادی و حرفهای تسلیم نظام و به بخشی از نظام تبدیل شده، از آنجاکه نظام سیاسی از نظام عقیدتی تفکیکناپذیر است، فعالیتهای حرفهای و اقتصادی نیز به رنگ حقیقتِ رسمیِ دولت درمیآیند؛ و از آنجاکه هر فعالیتی یا دولتی است یا تابع دولت و دولت هم عقیدتی است و صاحبامتیاز حقیقتِ رسمی، هر نوع خطایی، در وحشتِ سیاسی و عقیدتیِ دولتی، خطایِ عقیدتی هم محسوب میشود.
باری، ایران برای خمینی یکی از “استانهای حکومت اميرالمؤمنين” بود. نظام کنونی بر همین اساس بنا شده است. بنابراین، هر گونه تخطی از این چارچوب عقیدتی و حقیقتِ رسمی، تخطی از چارچوبِ حقیقتِ رسمی است. به عبارت دیگر، ایرانی بودن در “ایران اسلامی” عملاً و عقیدتاً جُرم است. “کورش پدر ما ست، ایران وطن ما ست” در مملکت امام زمان خطای عقیدتی و درنتیجه خطایِ سیاسی است.
بیداریِ ایرانی و نوزایش ایران
برنارد لوئیس، تاریخنگار و پژوهشگر برجستهیِ بریتانیاییِ تاریخِ خاورمیانه (بهویژه عثمانی) و اسلام که عمری کرسیِ استادیِ دانشگاه پرینستون را بر عهده داشته است، نخستین محقق و ناظر فرهیختهای است که “بازگشت اسلام” را به عنوان چالشبرانگیزترین پدیدهیِ سیاسیِ عصر حاضر پیشبینی کرده بود. وی این موضوع را در مقالهای ماندنی تحت عنوان The Return of Islam در نخستین روز سال 1976 میلادی در مجله معتبر Commentary منتشر کرد. لوئیس با بیان این مهم که “اسلام از همان آغاز یک مذهبِ قدرت(طلب) بوده و در جهانبینیِ مسلمان، اعمال قدرت حقِ مسلم و انحصاریِ مسلمانان است”، یادآور میگردد که “عدمتمایل غرب به تشخیص ذاتِ اسلام” به عنوان یک پدیدهیِ سیاسی – مذهبیِ قدرتطلبِ “مستقل، متفاوت، و خودگردان”، یا، به عبارت دیگر، به عنوان یک “ایدئولوژی”، واقعیتی است “مزمن که از قرون وسطی تا امروز به صورت مداوم تکرار شده و میشود.” منظور لوئیس از “ایدئولوژی” همانی است که تاریخنگار فرانسویِ معاصر، اَلَن بُزانسُن، از آن به سادهترین بیانی به دست داده است: “ایدئولوژی گفتمانی است که یک کنش سیاسی را همراهی میکند.” به دیگر عبارت، اسلام گفتمانی است که مقصودش کسبِ قدرتِ دنیویِ مالی و سیاسی و نظامی است، با این تفاوت ذاتی که مانند اغلبِ ایدئولوژیهایِ اروپاییِ قرن بیستم، نه قومی است و نه ملی، جهانشمول است و در پیِ انحصار قدرت. بهترین نمونهیِ همعصر ما در این رابطه خمینی است و رسالهی او: خمینی ایرانی نیست، چون نه ملی ست و نه ملی فکر میکند. خمینی فراملی ست. خمینی ملّت ندارد. ملتِ خمینی، اُمّتِ اسلامی است. خمینی کشور ندارد. کشور خمینی، “مملکت حضرت اميرالمؤمنين (ع)” است که ایران یکی از “استانهای” آن بود. ویژهگراییِ اسلامیِ خمینی و فرقهگراییِ شیعی وی میباشد که ذاتِ بنیانگذار حکومتِ اسلامی و نظام ولایتِ فقیه را تشکیل میدهد. در چنین نظامی، حقیقتِ رسمی، حقیقتِ دولتِ شیعه جعفری است. هر حقیقتی جز این، “ضدارزش” و “هنجارشکن” و خطایِ سیاسی و جرم است. در چنین نظامی، قاریِ کودکآزار بیتِ امام را دستگیر نمیکنند. در چنین نظامی، شهردار دزد و عیال و خانوادهیِ دزدِ شهردار دزد را دستگیر نمیکنند. در چنین نظامی، نمایندهیِ زمینخوار مجلس اسلامی را دستگیر نمیکنند. در چنین نظامی، اختلاسکنندگان میلیاردی را دستگیر نمیکنند. در چنین نظامی، آنهایی را دستگیر میکنند که فریاد میزنند، ایران وطن ما ست، کوروش پدر ما ست!
پنج سال پیش از مقالهیِ “بازگشت اسلام”، لوئیس از میهمانان جشنهای 2500 ساله در پاسارگاد بود. در آن جشن، در 20 مهرماه 1350، پادشاه ایران در برابر آرامگاه بنیانگذار ایران ایستاد و گفت: “کوروش کبیر! شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، شاه ایرانزمین! از جانب من، شاهنشاه ایران، و از جانب ملت من، بر تو درود باد. در این لحظه پرشکوه تاریخ ایران، من و همه ایرانیان، همه فرزندان این شاهنشاهی کهن که 2500 سال پیش بدست تو بنیاد نهاده شد، در برابر آرامگاه تو سر ستایش فرود میآوریم و خاطره فراموشنشدنی تو را پاس میداریم. همه ما در این هنگام که ایران نو با افتخارات کهن پیمانی تازه میبندد، ترا بنام قهرمان جاودان تاریخ ایران، به نام بنیانگذار کهنسالترین شاهنشاهی جهان، به نام آزادیبخش بزرگ تاریخ، به نام فرزند شایسته بشریت، درود میفرستیم. کورش! ما امروز در برابر آرامگاه ابدی تو گرد آمدهایم تا بتو بگوئیم: آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم، و برای نگاهبانی میراث پرافتخار تو همواره بیدار خواهیم بود. سوگند یاد میکنیم که آن پرچمی را که تو 2500 سال پیش برافراشتی، همچنان افراشته و در اهتزاز نگاه خواهیم داشت. سوگند یاد میکنیم که بزرگی و سربلندی این سرزمین را بعنوان ودیعهای مقدس که گذشتگان ما به ما سپردهاند با ارادهای پولادین حفظ خواهیم کرد، و این کشور را سربلندتر و پیروزتر از همیشه به آیندگان خویش خواهیم سپرد. سوگند یاد میکنیم که سنت بشردوستی و نیکاندیشی را که تو اساس شاهنشاهی ایران قرار دادی، همواره پاس خواهیم داشت و همچنان برای مردم جهان پیامآور دوستی و حقیقت خواهیم بود.”
سه سال پس از این رویدادِ تاریخی، و نزدیک به نیم قرن پیش از رویدادهای هفتم آبان 1395 در پاسارگاد، لوئیس با “ماهرانه و هدفمند” خواندن ابتکار شاهانه در برگزاریِ جشنهایِ 2500 ساله، میافزاید که جشنهای پاسارگاد، با بزرگداشتِ کوروش به عنوان نقطهیِ آغازِ “تداوم ملی” تاریخ ایران، بیانگر “دگردیسیِ ایرانیان از یک جامعهی مذهبی به یک ملتِ سکولار است، ملتی که قلبِ هویّت آن و کانونِ وفاداریِ آن، نه دیگر اسلام که ایران است. این فرآیند دگردیسی اگرچه آغاز شده ولی هنوز تکمیل نشده و نیاز به کمک دارد.”
گسستِ استراتژیکِ 1357، پرانتزی در تداوم ملی ایران بود. چه ایران با پرانتز خمینی، چه روسیه با پرانتز لنین، چه آلمان با پرانتز هیتلر…هر ملت و هر فرهنگی در تاریخ خود با احتمال (یا ضرورت) گسست استراتژیک روبرو ست. آنچه مهم است، بقول برخی صاحبنظرانِ فرانسوی، تداوم “رُمانِ ملی” است، تداوم مِتادیسکورسی که خردهگفتمانهای عقیدتی و سیاسیِ زیر چتر آن شکل بگیرند. پاسارگاد کانون جغرافیایی و تاریخی و هویتی و فرهنگی تداوم ملی ایران و ایرانی به عنوان یک ملت سکولار و بشردوست و نیکاندیش است. گردهمآییِ باشکوه هفتم آبانماه امسال آغازگر فصلی از رُمانِ ملیِ ایران بود که میرود تا در واپسین سطر خود، طومار کریه ویژهگراییِ قومی و فرقهگراییِ مذهبی و شیعهگری را درهمبپیچد.