از ابتدا تا امروز، عمر و امنیت جانی و روانی یهودیان به چه بهانه طعمهٔ توهم و توحش نظامها و اعتقادها و افراد شده است؟
میگویند در ۱۹۴۸ که کشور اسرائيل تشکیل شد، مردمان عرب و مردمان مسلمان از ظهور کشوری یهودی در جغرافیای خود به خشم آمدند. دروغ می-گویند. در واقع چندین دروغ میگویند.
تا آنجا که حافظهٔ تاریخ، و مستند-شده-های تاریخی بیاد دارند، و ماهایی که همسایهها و هممحلهایها و محبوبهای یهودی داشتهایم بیاد داریم، همیشه دولت-هایی بوده-اند که بیهیچ توضیح منطقی و معقول مردم یهودی را آزار داده-اند و وادار کرده-اند و کشته-اند و بیرون رانده-اند واین دولت-ها همیشه مردمانی داشته-اند که بی-هیچ توضیح معقول و قانع-کننده، به تبع دولت، یا به ترس از دولت، مردم یهودی را از هر جایی که بوده-اند یا به انزوای اختفا رانده-اند یا از خانه و روستا و شهر بیرون رانده-اند.
دههٔ چهل میلادی، صحنه-هایی که به خونینترین شکل، درون و بیرون اردوگاه-های مرگ نازیها و همدستانشان، انسان و جهان را برای همیشه حیرتزده و زخمی کرد، نهایتِ جنایتِ همان زخمهایی بود که هزار هزار سال به مردمی که یهودی بودند زده می-شد، و امکان خانه-ساختن و امنیت-شناختن، و ریشه-دواندن و ماندگاری جغرافیایی، تاریخی، و روانی را از مردم یهودی می-گرفت. دولتها و مردمانشان، وضعیتی که برای خود ایشان یک وضعیت ناراحت، ناخوشایند، و آنی است، یعنی سرگردانی، بیخانمانی، خانه-به-دوشی را در طول تاریخ تبدیل به سرنوشت مردم یهودی کردند. «یهودی سرگردان» مصداق آوارگی شد. نه یک یهودی، نه صد یهودی، نه یک دسته، نه یک گروه از یهودی-ها، همهٔ یهودی-ها، یعنی همهٔ مردمی که یهودی بودند، در جایگاه ملت، قوم، مردم، چرا باید سرگردان و مصداق آوارگی می-بودند؟ دقیقاً به دلیل شرارت قدرت-های حاکم و مردمان دیگری که در یک روند مکرّر یهودیها را از هر جایی بیجا می-کردند.
اگر یک تاریخ پُر خشونت و پُر طرد و پُر آزار، در نهایت، در یک جایی و زمانی از قرن بیستم، به نهایت شرارت خود می-رسد و اینبار نه برای آواره کردن، برای حذف یهودی-ها از جهان، کورههای آدمسوزی بپا می-کند، این تاریخ را چگونه باید بخوانیم و بشنویم و ببینیم؟ این تاریخ را چگونه باید از بیخ متحول کنیم؟ گناه یهودیها به جز آشنایی عمیق با زیبایی، شادی، خویشاوندی، پایداری، و پرسوجوی پایانناپذیر و جستوجوی پایان ناپذیر هستی، چیست؟ مردمان یهودی به جز چالشی همیشگی برای حفظ خود در سه-کنجیهای خطر، چه کرده-اند؟ در این هفتاد سالهٔ تازه-تأسیسی، به جز نبرد دائمی و همگانی برای حفظ عمر و امنیت خود، به کجا حمله کرده-اند؟
گشودن این کلافهای در-هم-باف سر در گم سیاسی-اجتماعی-اعتقادی وظیفهٔ منحصر بفرد مردمی که هزاران سال دور جهان راه رفته-اند و تازه به جایی که از آنجا براه افتاده بودند رسیده-اند، نیست. تاریخ و سیاست را نمی-شود ناگهان از امروز روی میز گذاشت و گفت بیا، ببین!
اگر فلسطینیان بجان آمده-اند، یهودیان بجان نیامده بوده-اند؟ نیامده-اند؟
جهان، همهٔ جهان و همهٔ مردمها و همهٔ دینها و اعتقادها، همهٔ قدرت-های حاکم باید به این پرسش ازلی ابدیشدهٔ تاریخ پاسخ بدهند.
اگر کشور اسرائیل جدید است، سرزمین اسرائیل جدید نیست.
مشکل، نه ۱۹۴۸ است و نه از ۱۹۴۸ آغاز شده. نه بازگشت یهودیها به سرزمین اسرائيل، نه همسایگی و ناهمسایگی با فلسطینیها است، و نه حتی تأسیس کشور اسرائیل است. و نه حتی تصمیم قاطع دولتها و مردم اسرائيل به حفظ موجودیت خود و موجودیت کشور است؛ میتوان گفت در این نقطهٔ مشخص از زمان و مکان، مشکل، عادت عربها به کشورگشایی و استقرار خود به بهانهٔ اسلام و زیر پرچم اسلام و زیر پرچم اقتداری است که خشونت ضرورتی که در حفظ آن آشکار است، به دلیلی مبهم با اسلام آغاز شد.
کشورهای عرب منطقه و کشورهای مسلمان منطقه اگر امروز تصمیم بگیرند واقعیت بازگشت یهودیانی که بسیار پیشتر از اسلام در سرزمین اسرائیل زندگی کرده بودند و آوارهٔ جهان شده بودند را بپذیرند، اگر حق حضور خود در این گستره را با اتکا به عرب بودن تدقیق کنند و بپذیرند که اسلام بعد از یهودی-ها و بعد از عرب-ها به این سرزمین-ها آمد، قومهای گوناگون عرب ساکن منطقه را بشمارند، و برسند به یهودیها و دیگران، می-توانند بپذیرند چرا مردم کشور اسرائیل حاضر نیستند خود را در معرض دست-هایی بگذارند که به آنها، نه به خاطر هیچ جرم مشخصی، به خاطر بودن و زنده بودن آسیب می-زنند، و به حافظهٔ تاریخی مردمان یهودی نگاه کنند که همیشه به همین دلیل بی-دلیل آسیب دیده-اند.
اگر جز این بود، و اگر مشکل تنها تأسیس کشور اسرائيل بود، دولت-های عربی به جای شبیخون زدن به کشور جوان اسرائیل، به قدرت-های جهانی شبیخون می-زدند که رأی به تأسیس کشور اسرائیل دادند. به انگلستان چرا شبیخون نزدند؟ چرا به آمریکا حمله نکردند؟ امروز، بعد از هفتاد سال، چرا به انگلستان، به آمریکا، به کشورهای اتحادیهٔ اروپا، و اصلا چرا مستقیم به دولت اسرائیل حمله نمی-کنند؟ چرا به مردم یهودی چاقو می-زنند؟ اگر مشکل، سیاست، دولت، اشغال خاک است، چرا به مردم چاقو می-زنند؟ چرا صبح شنبه به مردم، و به مردم ساکن لبهٔ مرز حمله کردند؟ پاسخ ندارد. اما یک پرسش را می-شود تا به پاسخ برسیم بارها و بارها پرسید. انسان یهودی در مقایسه با کدام انسان دیگر روی زمین، بد است؟ کشور اسرائیل در مقایسه با کدام کشور دیگر جغرافیا و تاریخ، جدید و تازه تأسیس است؟ در مقایسه با کدام کشور دیگر اشغالگر است؟
ما صحنه-های زندگی تلخ مردم فلسطینی در غزه و کرانه باختری و پشت مرزهای اسرائیل و توی محلههای فقرزدهٔ عرب-نشین اسرائيل تماشا می-کنیم. اگر حماس و حزب الله نماینده و حامی و شبه-دولت مردم فلسطینی-اند، و اگر برای رفاه و بهزیستی مردم فلسطینی می-جنگند و نه بخاطر یهودی-ستیزی مطلق، و نه به خاطر استقرار خود در موضع قدرت مسلط، چرا با مردم اسرائیل می-جنگند؟ چرا با دولت اسرائیل نمی-جنگند؟
در عمر هفتاد سالهٔ کشور اسرائیل، برخورد کشورهای عربی با اسرائیل از موضع قلدر، و از موضع ضعف در مقابل دولت اسرائیل بوده، و هر بار که ناچار عقب نشسته-اند، خشم را سر مردم اسرائیل خالی کرده-اند. شاید این بار باید از موضع قدرت عمل کنند. از موضع قدرتهای بااعتبار منطقه، به جای به رسمیت نشناختن کشور هفتاد سالهٔ اسرائیل، گروه-های تروریستی فلسطینی و لبنانی را از رسمیتی که یافته-اند ساقط کنند و از منطقه بیرون کنند. از موضع حمایت از حقوق مدنی مردم فلسطینی، همان امکاناتی را که دولت-های اسرائیل برای مردم کشور خود ایجاد کرده را در ناحیه-های فلسطینی برای مردم عرب فلسطینی ایجاد کنند.
یهودی-ها نباید تا ابد بهای یک تاریخ و جهان بیمار را بدهند.
ساقی قهرمان
تورنتو، دهم اکتبر ۲۰۲۳