ترامپ، عروسک خیمهشببازی پوتین نیست، برادر دوقلوی پوتین است
کاریکاتورهایی از دونالد ترامپ که او را اسباببازی دست پوتین نشان میدهد، از واقعیت بزرگتری غافل مانده است. ترامپ دستنشاندهی پوتین نیست، بلکه نمونهی آمریکایی قلدر روسی است. تحقیقات سنا در خصوص روابط ترامپ با روسیه به هر نتیجهای منتهی شود، بدانید که رئیس جمهور روی پای خود ایستاده است. دونالد ترامپ عروسک خیمهشببازی پوتین نیست. بلکه، این دو یک جاناند، در دو قالب، که البته برای دموکراسی ما، کم بد نیست.
ترامپ و پوتین همزاد سیاسی هماند. تفاوت این است که پوتین وارث یک دیکتاتوری شده و ترامپ، دموکراسی. اما نیاتشان شبیه به هم است. هر دو روی ملیگرایی، غریبههراسی، نژادپرستی سرمایهگذاری کردهاند تا قدرت را به دست بیاورند و در دست نگاه دارند. هر دو میکوشند تا دوران عظمت کشورشان را دوباره بازگردانند، و پوتین با تصمیم قاطع به انتقام از اهانتی که در پی شکست در دوران جنگ سرد و سرنگونی قدرت شوروی به روسیه وارد شد، و ترامپ با وعدهی «عظمت را به آمریکا بازگردانیم». در این مورد، احتمالا به پوتین اندکی واقعبینی اعطا شده در حالی که ترامپ ناچار شد ناکجاآبادی خیالی بسازد که فقط او بتواند ما را از آن نجات بدهد.
هر دوی اینها در رفتار خود شووینیستاند و نظم بینالمللی که بعد از جنگ جهانی دوم به پیشقراولی آمریکا استقرار یافت، به چالش میکشند. پوتین با خشونت خلافکارانهاش در جبهههای روسیه، ماجراجوییهای نظامی در خارج از مرزها، و خرابکاری در دموکراسیهای غربی. ترامپ با شعارزدگیهای اول، آمریکا که اطمینان ناتو را متزلزل کرده، و متحدان ما در تردید از تعهد واشنگتن به امنیت و ثبات بینالمللی انداخته است. تفاوت این است که موقعیت ترامپ، اگر چه بنا به اعتقادات خود عمل میکند، اما به سود پوتین است.
هر دوی اینها وفاداری را بر شایستگی ترجیح میدهند. پوتین خود را در میان حلقهای از مدیران عملیاتی پیشین کگب و رفقای جان لنین که بیش از آن که به ملت وفادار باشند به رهبر وفادارند و تفاوت این دو را تشخیص نمیدهند، جای داده است. ترامپ خود را در میان گروهی از خودیها به رهبری راسپوتین خودش، استفان بانون، و اعضای خانوادهاش جای داده، حلقهای که مانع نفوذ صداهای بیرونی میشود. عاملاناش نهادهای دولتی را از صداهای منتقد و متخصصان با تجربه پاک میکنند و به این ترتیب اطمینان حاصل میکنند که ترامپ تنها آنچه را که بخواهد میشنود. به جز چند تن از نظامیان، کابینهی او شبیه به کلوب بیلیونرها است، و شماری از آنها به این خاطر انتخاب شدهاند که تا نهادی که برای مدیریت آن انتخاب شدهاند را تجزیه کنند.
بانون با افتخار از واسازی دستگاه دولت، تهدیدی است بر از هم گسیختن آژانسهای فدرال که وظیفهشان حفظ مردم آمریکا از خلافکاریهای سیاسی است. بدون یک بخش خصوصی قوی و مستقل، ما اسیر یک سیستم فاسد پلوتوکراتیک خواهیم بود که شایستهی پوتین است، خلائی که هر بوروکرات بعد-از-این میتواند با عمال چشموگوشبستهی خود پر کند. نظارت کنگره هم سودی نخواهد داشت. با تماشای اکثریت جمهوریخواهان که برای مزخرفات ترامپ دست میزنند، هنگامی که او از بلندگوی خود در کنگره سخن میگفت، پوتین را در خاطر زنده میکرد و دوماهای روسی که برایش دست میزدند.
دقیقتر بگویم، پوتین فرصتهای بیشتری داشته تا سیاستهای دیکتاتوری خود را شکل بدهد، اما ترامپ نیز از همین حالا نشان میدهد که قادر به انجام است. پوتین کنترل موثری بر تلویزیون روسیه، که منبع اصلی خبری شمار غالب مردم کشور است، دارد و به این ترتیب محبوبیت خود را بالا میبرد. نه تنها رئیس جمهور به پوتین غبطه میخورد بلکه پا جای پا او نیز میگذارد. البته، روند کار در این کشور کندتر است اما ترامپ در شروعی موفق اعلام داشته که «رسانه دشمن مردم است» – جملهای که، جالب است بدانیم، از پیشنیان پوتین، استالین گرفته شده. اگر چنین باشد، و رئیس جمهور سوگند خورده باشد که مردم آمریکا را از دشمنان ایشان حفظ کند، پس چگونه میتواند به «رسانههای دروغگو» اجازه دهد که همچنان فعال باشند؟ دستیارانش هماکنون گفتهاند که آمریکاییها بهتر است اخبار دقیق را از خود رئیس جمهور بشنوند. و از آنجایی که تا کنون مردم در طی کارزار انتخاباتی و با شنیدن سخنان ترامپ که دشمنان خود را متهم به پخش «اخبار دروغ» میکرد، قدم منطقی بعدی فرمانروایی بر رسانهها خواهد بود.
احتمالا در هیچ زمینهی دیگری این دو رهبر به اندازهی شبیهسازیهای درونگروهی مانند هم عمل نمیکنند. آدم باید برگردد به زمان موسولینی تا بتواند رهبرانی قلدر و عملگرا به جسارت پوتین و ترامپ را مجسم کند که تجسم قدرتی قدر و قلدر است.
از یک طرف پوتین است، سینهلخت و سوار بر اسب، مخالفان تار و مار میکند، به جنگ غرب میرود، گیها را از میان برمیدارد، به ارتدکسی کمر خم میکند، سنتها را حفظ میکند، روسیه را به عظمت پیشین میرساند. البته، اگر آمریکا، اول باشد، یا روسیه اول باشد، در جهانی که به هیچ نمیارزد، کی دوم خواهد بود؟ یا آخر خواهد بود؟ و این به کجا خواهد انجامید؟
روسیه اکنون در حال مشاهدهی سدهی انقلاب روسیه است. و این چالشی است برای پوتین که میبایست پیروزیهای پیشنیان کمونیست خود را در بنای اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک قدرت جهانی اذعان کند و همچنین بنیانگراییهای انقلاب را هم بپوشاند. هر چه ایدهالهای غلط سوسیالیسم تودههای یور را برانگیزاند، روسیهی پوتین یک دزدسالاری در رأس است، و مصرفگرایی در میان، شتابزدگی در همه جان. شعار «نان، زمین، صلح» لنین اکنون تبدیل شده به نان و شعبدهبازی پوتین.
در سخنان خود خطاب به کنگره، ترامپ از دویست و پنجاهمین سالگرد انقلاب آمریکایی یاد کرد، که نه سال دیگر خواهد بود، تا بگوید این کشور در دوران ریاست جمهوری او به شکلی در خواهد آمد. تصویری رنگارنگ از ملتی سرزنده و آزاد از مقررات سخت و قوانین تجاری و متحدان بیخبر نقاشی کرد، که از تحول اقتصادی و فرصتهایی شامل همه و مرزهای امن و جامعهای پاکیزه از جرم و خطرهای فرهنگهای بیگانه جان گرفته است.
با از قلم انداختن جزئیات این که ترامپ چگونه میخواهد به این برسد و به چه قیمتی، وامیمانیم که این ناکجاآباد چگونه با واقعیتی که وی تا هماکنون در کارزاری دائم که تنها زاویهی رقابتهای انتخاباتی است که به انتقالی بیتشویش به ریاست جمهوری انجامید، عرضه کرده است، همخوانی خواهد داشت.
متن کامل را در لینک زیر مطالعه کنید
http://blogs.timesofisrael.com/trump-is-not-putins-puppet-hes-his-twin/