من، زنام – من را وادار به غرش نکنید
من زنام؛ از غریدن خستهام.
تا جایی که به خاطر دارم، گلویم منقبض است از فشار تارهای صوتیام که میجنگند در جهانی که من را دومی به شمار میآید، شنیده شوند.
از دندهی اوی خلق شدی، کنار او خواهی ماند…
اگر به پذیرش تو کمک کند، میتوانی آن را چون بعد مخالف او بهشمار آوری…
او به تو نیاز دارد تا خود را کمال بخشد اما تو از او هیچ نمیخواهی به جز آن که تخم خود را در تو بکارد…
اوی مذکر را پیش از اوی مونث شناختم
دستاوردهای او را هدفهای غایی در نظر گرفتم و به من آموختند چگونه بازیگر نقش دوم باشم
به من آموخته شد که چگونه آرام و آهسته سخن بگویم، با وقار قدم بردارم و مراقب باشم باسنام حین راه رفتن نجنبد
به گفته شد تکان نخورم، سربزیر باشم، کمتر زنانه باشم، بیشتر دخترانه باشم و صدای آوازم به گوش کسی نرسد
خواستههای او به من ابلاغ شد و گفته شد که خفه شوم و بنشینم و تحمل کنم
تو زنی… جایگاه تو همین است…
من اما جنگیدم
چنان سخت جنگیدم که از بنیان لطافت تمامی چیزهایی که تصور میکردم زندگیام را روی آن بنا میکنم خون جاری شد
پوستام را با چاقو خراش دادم ببینم آیا خونام همرنگ خون او ست و وقتی خون را دیدم که جاری شد دانستم که او هیچ گاه نخواهد دانست زیرا زندگی از او طلب ریختن خون خود را ندارد
چنان فریاد بلندی کشیدم که صدایم پاره شد و کم مانده بود لال شوم
من زنام
از غریدن خستهام
و چنین است که به دخترم میآموزم اول، انسان باشد
به او میآموزم که از عهدهی هر کار که دلاش بخواهد، بر میآید
به او میآموزم که شکل او، تعریف وجودی او نیست
به او میآموزم که بپا خیزد و با روشن و قاطع سخن بگوید
به او میآموزم چگونه گوش فرا دهد
به پسرم دقیقا همینها را میآموزم
من زنام و خستهی خستهام از غریدن
زنام من ، من را بشنو