مناخم بگین و دونالد ترامپ
از ترس دولت جدید و نفاق عمیق در آمریکا، رودخانههای پیکسلی [مؤلفههای تصویری رایانهای] جاری شده است. من نیز داستان کوتاه خودم را که به ۴۰ سال پیش بازمیگردد، به این تصویر اضافه میکنم. هدفام مقایسهی شخصیت بگین نخستوزیر با ترامپ رئیسجمهور نیست، بل میخواهم به واکنشهای عاطفی خودم دربارهی آنها بپردازم.
بعد از تحصیل
اولین شغل نرمافزاری من در فوریهی ۱۹۷۶ شروع شد. تازه ازدواج کرده و از دانشگاه «امآیتی» دانشآموخته شده بودم و در مرکز دادههای عمومی بهعنوان برنامهنویس اسمبلی شروع به کار کرده بودم. اواخر همان سال، من و دایان تصمیم گرفتیم سری به اسرائیل بزنیم، و دو ماه پس از عملیات «انتبه» به آنجا رسیدیم. در اورشلیم کار پیدا کردیم و یک سال خوش گذراندیم، فقط ما دو تا آنهم در آپارتمانی اجارهای و سرد در خیابان «هاپالماخ».
جودی، دوست صمیمی ما، در ژانویهی ۱۹۷۷ به دیدنمان آمد. برادرزادهای داشت به نام «هیلل سیدل» که نمایندهی حزب لیبرالهای مستقل در «کنست» (پارلمان اسرائیل) مجلس بود. جودی ما را به دیدن «کنست» برد. دیدن فعالیتهای پشت صحنه، بهویژه غذاخوری کنست بسیار هیجانانگیز بود؛ میدیدی که رقبای سرسخت سیاسی در سالن غذاخوری چهطور مثل دوستان قدیمی با هم صحبت میکردند.
ما را به مناخم بگین (از حزب لیکود) معرفی کردند، که آنموقع ۶۳ سال داشت (همسن الان من!). مثل نجیبزادهها دست دایان را بوسید و به ما سلام داد. بعد دربارهی دایان گفت «میتوانم از روی لهجهتان بگویم که شما اصلا اینجایی نیستند». دایان کمی ترسید. اما بعد بگین گفت «نگران نباش، من هم [زادهی اینجا] نیستم».
او بههیچ وجه نخواهد برد
در بهار ۱۹۷۷، هیچکس (واقعا هیچکس) تصور نمیکرد بگین واقعا در انتخابات پیروز شود. نهتنها اصطلاحا متعصب بود بل از ۱۹۴۹ در تمام انتخابات شکست خورده بود، حتی در انتخابات پس از جنگ یوم کیپور. همه میدانستند که حزب کارگر در قدرت بوده و هست و همیشه هم در قدرت خواهد بود، نه؟ البته که بله.
من با نگاه (برتریجویانهی؟) آمریکاییام، مدام به همکارانام میگفتم که دمکراسی یعنی انتقال دولت هر چهقدر هم نامحتمل باشد، اما شدنی است. منتظر غیرمنتظره باشید. و در ۱۷ می، لیکود پیروز شد و مناخم بگین شد نخستوزیر. و بعد دیدار انور سادات و کمپ دیوید و معاهدهی صلح با مصر و غیره اتفاق افتاد. همهی اینها در ژانویهی ۱۹۷۷ همانقدر به نظر نامحتمل میآمدند که رفتن به مریخ. وقتی سادات به اورشلیم آمد، گلدا مئیر به وی گفت «جناب رئیسجمهور! وقتی من نخستوزیر بودم شما نمیتوانستی [از اسرائیل] دیدار کنی!».
چهار سال بعد، سه هفته پس از تخریب رآکتورهای هستهای عراق طی عملیات «اپرا» توسط نیروی هوایی اسرائیل، که محکومیت بینالمللی را به همراه داشت، بگین دوباره انتخاب شد. ضمنا من زمانی خواندم که ا. م. رزنتال، سردبیر نیویورک تایمز، گفت یکی از بزرگترین افسوسهای حرفهایاش حمله به آن عملیات بود.
من نمیخواهم شخصیت بگین را با ترامپ مقایسه کنم. دو مقالهی اخیر شایان ذکر است: «پیش از دونالد ترامپ، مناخم بگین وجود داشت» نوشتهی دانیئل گوردیس و «آمریکاییهای مخالف ترامپ چه درسی میتوانند از شکست دگراندیشان اسرائیلی بگیرند» نوشتهی برنارد آویشای.
دیدگاههای متخاصم
به تصویر بزرگتر نگاه کنید. تنشهای طبیعی و حتی سالمی بین چپ و راست، آزادی و برابری، کلیگرایی و خاصگرایی وجود دارد. ما دوقطبی شدهایم و در مواضعمان عاطفی هستیم، و تمایلی هم نداریم که دستکم طرف دیگر را بفهمیم. تفکر سیاه-و-سفید، ساده است؛ تفکر خاکستری است که دشوار است. ف. اسکات فیتزجرالد زمانی گفته بود «آزمون هوش درجهیک آن است که هم دو ایدهی متضاد را در ذهن داشته باشد و هم اینکه بتواند [با آن دو ایدهی متضاد] به کار ادامه دهد».
کتاب «شوک آینده»ی الوین تافلر در ۱۹۷۰ توضیح میدهد که چرا ترامپ در ۲۰۱۶ انتخاب شد. ذهن و قلب اثرپذیر و بدبخت ما نمیتواند از پس پیچیدگی و تعدد و شتاب تغییر برآید. تا حالا شده که بخواهید دنیا را متوقف کنید؟ رأیدهندگان ترامپ میدانند که او قادر به اجرای تمام وعدههای خود نیست؛ بسیاری حتی نمیخواهند که وی به همهی وعدههایاش عمل کند. نکته این نیست. پیام تزلزلناپدیر، در مورد بگین: تزلزل همهچیز.
امروزه من (سوای شکافهای عظیم در جامعهی آمریکا و معماهای بیشمار سیاسی مربوط به واشینگتن) دو دغدغهی بسیار بزرگی دارم؛ ما دربارهی جنگ جدید سایبری هیچ اطلاعی نداریم (دیوید ایگناتیوس را بخوانید) و سادهلوحی سرسخت ما در قبال خبرهای کذب (یعنی مشروعیت نوشتار خوشتنظیم). اینها دو حوزهای هستند که نیازمند واکنش خلاق و اصلاحات فوری در الگوهای ذهنی ما میباشند.
من شاید به ترامپ رأی نداده باشم، اما بیایید خود را با واقعیت سازگار کرده و برای راهحلهای خلاقانه دربارهی چالشهای جدید ما امیدوار باشیم و فعالیت کنیم؛ چون خیلی از حقایقی که پذیرفتهایم، حقیقی نیستند.