نگاهها خیره به نامها
یک روز پس از انتخابات آلمان بود که دیدم با اسپری نزدیک در خانهی من علامت صلیب شکسته را نقاشی کرده بودند. حزب سیاسی راستکیش افراطی بیش از آنچه انتظار میرفت رأی آورد و هوای پیرامون من به نظر سنگینتر میآمد. در مناظرههای سیاسی تلویزیون آلمان عباراتی به کار میرفت شبیه به پاکسازیهای قومی که یک بار پیش از این در این کشور اعلام شده بود. اما امشب در هامبورگ آلمان، در خیابانهای گریندل راه میروم و چشم به زمین دوختهام.
۷۹ سال پیش در چنین شبی، بزرگترین کنیسای آلمان شمالی با گنبد بینظیرش و اعتقادات بینظیرتر مدرن ارتدکساش را سوزاندند و خاکستر کردند. خاخام جوزف کارلباخ این کنیسا را ۳۰ سال پیش از آن، در پی یک سخنرانی پیرامون عصر جدید یهودیت در هامبورگ و شور و اشتیاق برخاسته از رواداری مذهبی و پیشرفتهای مدرنی که امکان ساختن یک کنیسا را در مرکز شهر به دست داده بود، بنا کرد. بالاخره ما توانستیم در ملاء عام یهودی باشیم. بینهایت دردناک است بیاد آوردن این که او آخرین خاخام آلمان بود که در پایان هولوکاست به دست نازیها در یونگفرنهوف کشته شد.
در سمت راست من گل و شمع چیده شده است. این دایرهای است در محلی که پیش از این گنبد بر آن سایه میانداخته است. نامها را میشنوم، و تاریخها را، اخراجها و اردوگاههای مرگ را. در سمت چپ من، دختری است و مادرش شمعی را روشن میکند و یک پلیس تابلوهای اطلاعاتی که دانشجویان یهودی تهیه کردهاند را میخواند.
وقتی که در برلین بودم، ناگهان با سیلی سخت حضور هولوکاست مواجه شدم. تأثیر سنگین تاریخ به من هجوم آورد و معدهام دچار آشوب شد.
در بوداپست، وقوف به رشد یهودیستیزی بر شانهام فرود آمد. مجارها با اشتیاق ما را به گتوها میراندند و نیازی به حمایت نازیها نداشتند تا ما را به رودخانه بریزند، و بعضیهامان را با گلوله بزنند و بقیه را شکنجهی روانی کنند. چشمها به زمین دوخته. چشمها دوخته به کفشهای برنزی روی دانوب. چشمها دوخته به شرحی که اشاره به یهودی بودن آنها را از قلم انداخته. چشمها، پر از اشک، دوخته به زمین، پر از موجی از درد، همچنان که مشتهای محکم فرود میآیند. در وین، دیر وقت شب بود که یک گفتگو به سمت سیاست غلتید. داشتند آبجو میخوردند که او اشاره کرد راستکیشهای افراطی در اتریش بیش از آنچه مردم تصور میکنند مرکزیت دارد. بیشتر میپرسم، و نگاهی به مادرم، پدرم، راشل و ستارهی داود دور گردناش میاندازم. بی هیچ شرمی، میگوید آنها در واقع نئونازی نیستند زیرا بر اساس قومیت اتریشی تمایز نمیگذارند، فقط میخواهند از دست اقلیتها راحت شوند، اما نه به خاطر تفاوتهای بنیادین. چشمها دوخته به زمین. چشمها دوخته به او. «یهودیها چی؟ از لحاظ تاریخی، آنها از قبل در اتریش بودهاند، پس ممکن است اتریشی واقعی به شمار آیند؟» سر تکان میدهد و میگوید «نه. یک یهودی نمیتواند اتریشی اصیل باشد. ممکن است با اقلیتهای دیگر فرق داشته باشند، اما از نظر قومی، اتریشی به شمار نمیآیند».
سمت چپام، مدرسهی یهودی، «تلمود تورا». با اعتبار عالی تدریس، ۴۰ درصد از دانشآموزاناش یهودی نیستند. با فکر این که مردم از فرستادن بچههاشان به مدرسهای که به آنها یهودی بودن، و متون یهودی و دعاهای یهودی یاد میدهد نمیترسند، لبخند میزنم. در پراگ پدرم به من نگاه میکند و میگوید هویت ما این است که جاذبهی گردشگری به شمار میآییم. احساسات درهم آمیختهی عجیبی به سراغ آدم میآید وقتی بناهای تاریخیات، سنتهایت، و اسناد تعقیب و آزارت چشمنواز این همه آدم غیر یهودی است. سیلی استیصال است به گونهام وقتی میبینم تمام دنیای من محدود شده به یک اختصار. این جایزهای است که برای تنازع بقا در مقابل نسلها قتل عام داده میشود. وسواسی ناساز که اصرار دارد ما را مثل میمونهای باغ وحش تماشا کند.
سنگینی تفاوت میان شیوهای که راهنمای گردشگری ما تعریف کرد یهودیان چه میپوشند، در مقایسه با قدرت آنچه آموس امشب در کافه میگوید. به عنوان یک عکاس، میخواست به سنگهای غلتان نام یهودیان زندگی ببخشد. به عنوان یک غیریهودی، میخواست سنتی را پایه بگذارد که کریستالناخت را به یک فرصت آموزشی دیگر بدل کند. از مرز باریک میان گناه و مسؤولیت حرف میزند. چشمها دوخته به او.
واقعا دشوار است که آلمانی باشی و در بارهی هولوکاست بیاموزی. سیستم آموزشی اینجا، هولوکاست را سال به سال در برنامههای درسی لایهافزایی میکند. درک میکنم که چگونه برخی از دانشآموزان از این موضوع بیزار میشوند و بعضی به آن جذب میشوند. هم تمایل به عبور از موضوع را درک میکنم و هم تمایل به تأکید بر آن را. این کشور سختیهای زیادی را تجربه کرده و گمان میکنم اگر این مدت را اینجا نگذرانده بودم، هرگز قادر نبودم آلمان را درک کنم.
زخمهای ناشی از بمبارانهای جنگها هنوز التیام نیافته است. خاطرهها اجازه ندادهاند جنگ برای این سرزمین، پایان یابد. در ذهن بیتوجه من، چنین تصور میشود که ما از هولوکاست زنده به در آمدیم، و مسلم است که هیتلر پیروز نشد. اما او بیش از آن که من بخواهم اذعان کنم، فتح کرد. بیشتر یهودیان جوان آلمان، روس هستند و به اینجا مهاجرت کردهاند. زیرا اگرچه مردم من فقط برای عرضه در موزهها نیستند، اما به نظرم میآید که نسل ما منقرض شد. جامعهی یهودی که زمانی پر جوش و خروش بود اکنون یک «کابالات شبات» مهجور است که به زحمت به «مینیان» میرسد. خانهی سالمندان اکنون خوابگاه دانشجویان شده است. یشیوا اکنون ساکنان دیگری دارد و هر روز کسانی از روی نامها عبور میکنند.
این کشور قدرت عظیمی در یادآوری هر محل، هر خانواده، هر واقعه را دارد اما چشمهای من نمیتواند همهی علائم و نامها را بخواند و همه را بیاد بسپارد و همه را احساس کند و ضربهها را جذب کند و همچنان به قدم زدن ادامه دهد.
متن کامل را در لینک زیر مطالعه کنید
http://blogs.timesofisrael.com/eyes-on-the-names/