چگونه است که «Wonder Woman» («زن شگفتانگیز») «خر» است، و چرا خوب است که هست
همیشه فکر میکردم کسی که آوازخوانی سنتی «زنان دلاور» از گفتار حکیمانهی کتاب مقدس جمعهشبها را راه انداخت، تا حدودی «خر» است. بعد از یک هفته کار سنگین، وقتی کمرم زیر بار تهیهی شامی آبرومند برای آقای شوهر و شش فرزند، خم شد، حالا بنشینم پشت میز و گوش کنم که چگونه یک زن دیگر در دوران باستان از عهدهی همهی این کارها برآمده بوده؟
او، زنی تاجر بوده، و یک روابط عمومی عالی برای شوهرش، یک خانهدار قابل، و به نظر میرسد حتی بچههایش به حرفاش گوش میکردهاند. بر خلاف این مادر، که هر روز صبح در بیدارباش و رژهی صبحگاه، از ته گلو داد میزند «پا شید! صبونه! مسواک! کفش!»، «او به حکمت دهان وا میکند و کلاماش واجبالاجرا است».
چه کار بود که نمیتوانست بکند؟ «نان بیهودگی خوردن». حتی گال گادوت هم نمیتواند همپای زن شگفتانگیز باشد.
بدم میاد ازش.
اما وقتی آماده میشدم تا در کنیسهی محلهمان تا مبحث کتاب مقدس این هفته، بالاک، را باز کنم، کشف کردم که این زن دلاور یک «خر» اساسی است.
بالاک، شمارههای ۲۲:۲-۲۵:۹، هنگامی شروع میشود که شاه بالاک موآب، از ترس این که بنی اسرائیل کشور او را فتح کنند و تمام غذاها را بخورند (شبیه خانوادهی من)، مشکل را بسیار بزرگ ارزیابی میکند و تصمیم میگیرد از بیلعام جادوگر بخواهد که آنها را نفرین کند تا سپس خود در جنگی شکستشان دهد.
اول، بیلعام مکث میکند و میگوید میبایست با خدای بنی اسرائیل مشورت کند، و ظاهرا با خدای بنی اسرائیل آنقدر صمیمی بوده که به اسم کوچک هم را خطاب میکردهاند. خدا به خواب او میآید و به او میگوید که با هیأت مردان حکیم (و شاید زنان حکیم؟ بنگرید به ۲ ساموئل ۲۰:۱۵-۲۲) بالاک همراه نشود. بالاک دوباره یک هیأت معتبرتر به نزد او میفرستد، و بیلعام میگوید میبایست با «خدای خود» مشورت کند، و صبر میکند دوباره به خواب رود. خدا میگوید یالله، و آنها به راه میافتند.
اما در هر حال، به دلایلی، خدا یک فرشتهی شمشیرزن نامرئی میفرستد تا راه بیلعام را ببندد. اما، با وجود این که بیلعام جادوگر قابلی است، خودش این نیروی نامرئی را نمیبیند، ولی خرش میبیند.
سه بار، خر مادهی بیلعام او را از بلای خداداده (در عبری، شیطان) نجات میدهد، و مردک نادان خر خود را میزند و خشماش افزون میشود. سپس خدا به خر قدرت تکلم عطا میکند.
خر با نهایت فرمانبرداری میپرسد، «مگر من چه کردهام این سه بار که مرا میزنی؟» بیلعام – که اصلا تعجب نکرده که خرش ناگهان به زبان آمده – میگوید اگر شمشیری در دست میداشت او را میکشت «چرا که [خر] او را دست انداخته است».
خر، سابقهی طولانی میان خود و او را به یادش میآورد و میپرسد آیا تاکنون شده که او را به بیراهه برده باشد (یا بقولی، میگوید، برادر، رو رو برم). بیلعام میپذیرد، و فرشتهی شمشیر به دست ظاهر میشود و از خر دفاع میکند و به بیلعام میگوید که اگر خر راه را کج نمیکرد، حالا او کشته شده بود.
در این داستان، خر نمونهی کامل حکمت توراتی است. دهان خود را باز میکند، منطق و انصاف بیرون میزند.
بیلعام به راه ادامه میدهد، و سپس داستان مشهور او میآید – به عنوان نشانهای از کلام خدا – و به جای نفرین بنی اسرائيل، سه بار ایشان مورد رحمت قرار میدهد.
سپس، در ادامهی روایت توراتی، میبینیم که گرچه بیلعام به فرمان خدا چادرها و خیمهگاههای یعقوب/اسرائیل را همزمان مورد رحمت قرار داد، اما به دلیلی مردان اسرائیلی را قانع کرد که بروند و با زنهای ماد (و با پسرها) فسق و فجور کنند.
زنان ماد مردان اسرائیلی را فریب دادند و به روابط حرام جنسی و پرستش خدای دروغین کشاندند. خدا ۲۴هزار اسرائیلی را طاعون کشت تا آنکه موبد فیناس، مرد اسرائیلی و زن ماد را هنگام عمل خلاف شرع به قتل میرساند.
پس در این بخش از تورات، ما دو چهرهی متفاوت از زن میبینیم: نادان، و حکیم.
جالب این جاست که در امثال و حکم نیز در عمل، نادانی و حکمت دوگانهی هم اند.
در گفتار حکیمانهی شماره ۹، ما چهرهای از وسوسهگر نادان را میبینیم که در بلندی شهر، پشت دری نشسته و عابران را با واژههایی که ایهام جنسی دارند دعوت میکند به «آبهای شیرین دزدانه» و «نانهایی که در خلوت خورده میشوند». این راه، در مثال چنین آمده، که به مرگ ختم میشود.
در گفتار حکیمانهی شماره ۸، چهرهای حکیمانه از زن داریم، بسیار شبیه به خر داستان، که «صدا میزند» و «صدای خود را بلند میکند». «من لب میگشایم تا حقیقت را به زبان بیاورم؛ دهان من به کلام حقیقت گشوده میشود، زیرا لبهای من از موذیگری بیزار است. هر کلامی که به زبان من بیاید مصداق انصاف است». وی طلا و نقره را رد میکند (آنچه بالاک میخواست به بیلعام برای نفرین بنی اسرائیل پیشکش کند) «زیرا حکمت از یاقوت پربهاتر است».
دیگر چه کسی از یاقوت پربهاتر است؟ دیگر چه کسی دهان به حکمت میگشاید؟ زن دلاور.
او، تمام روز مثل خر کار میکند تا شوهر و فرزنداناش را راضی نگه دارد؛ چراغاش تمام شب میسوزد، آماده که به کمک برخیزد. و با آن که به نظر میآید از زحمات خود پاداش مستقیمی نمیگیرد – به جز تحسین شوهرش – نکتهای در متن نهفته است، دست کم وقتی که در معناهای مدرن خوانده شود، که باعث میشود او را بسیار دوست داشته باشم.
«و او تا روز ابد خندان خواهد بود».
گاه، آنکه خندهی آخر را میکند، بهترین خنده را خندیده است.